۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

حکایت پریدن احمدی نژاد در چاه جمکران

حسین پویا
18 جون 2008

حکایت پریدن احمدی نژاد در چاه جمکران و چاره نظام!!

یک شب آمد احمدی، برسر زنان
خدمت مسئول چاه جمکران

چشم گریان پاره پاره پیرهن
می زدی بر سر دو دست خویشتن

گفت ای مومن به فریادم برس
نیست بیچاره تر از من هیچکس

من که درس پاسداری خوانده ام
مثل یک خر توی این گل مانده ام

من نمیدانم که مشکل از کجاست
هرچه فرمان میدهم باد هواست

پس چرا مانند آن بوش لعین
خود نمی ترسد زمن خاقان چین

این رئیس جمهوری من کشکیه
من نمیدانم که مسئولش کیه

این گرانی را نمیدانم ز چیست
گرچه بوده نمره ام در فقه بیست

اقتصاد ما چرا داغان شده
آنچه من باور ندارم آن شده

زآنچه فرمود آن امام مرتحال
هر"خری" گشته نصیبش عشق و حال

گفت باشد اقتصاد از آن خر
پس خران را کرده ایشان مفتخر

با چنین افکار نغز و ریشه ای
.....بزن بر این چنین اندیشه ای

نان گران و آب و مسکن هم گران
قیمت آبگوشت و بنشن هم گران

ای برادر جان کمک کن تو مرا
پس برو در چاه و بعدش هم درآ

یک سوالی تو بفرما از امام
کی شود این مشکلات من تمام

یا مرا با خود ببر تو توی چاه
تا بگویم مشکلاتم را به شاه

********
گفت آن مسئول چاه جمکران
ای پسر جان این حقیقت را بدان

من نگهبانم بر این سوراخ چاه
تو نکن بیخود به من چپ چپ نگاه

تو خودت چاخان فراوان میکنی
هرچه گفت آسید علی آن میکن

سالها من بوده ام اینجا مقیم
کرده ام چاخان بدون ترس و بیم

لیک با تو راست میگویم عمو
راز من را تو به نامحرم مگو

نیست در این چاه از آقا خبر
چون رود در چاه آن فوق بشر؟

تو که داری دکترا ای پاسدار
بهر چاره آمدی اینجا چکار

چاره میخواهی برو پیش امام
پیش از آنی که بشه وقتت تمام

آن امامی که جماران بوده بود
راه قدس از کربلا پیموده بود

آن امام عاشق جنگ و قتال
گرچه خود در خانه فرمود ارتحال

آن امامی که بزد زیرآب شاه
تا نشیند جای او خود توی ماه

مشکلاتت را برو با او بگو
چاره ی درد تو باشد پیش او

******
احمدی از این سخن مبهوت شد
رنگش عین مرده در تابوت شد

گفت ای مردک دهانت را ببند
جمع کن یااله، دکانت را ببند

من نمیخواهم برم پیش امام
مرده است آن حضرت والامقام

حرف بیهوده نزن کفر است این
بیش از این تهمت نزن بر شاه دین

سوسک خواهی شد تو خود از این گناه
کی به تو گفته بشی مسئول چاه

بیخودی عشوه نیا مزه نریز
سالها بوده در این چاه آن عزیز

من خودم در جبهه او را دیده ام
آدرسش را هم از او پرسیده ام

او خودش گفته بیا در جمکران
در کنار چاه ما یک شب بمان

نیمه شب آید به گوشت یک صدا
یک نفر آید برون از توی چا

بر سر و ریش تو او دستی کشد
لامپ توی کله ات روشن بشد

مشکلاتی هم اگر داری بگو
لیک قبل از آن تو بنما یک وضو

مشکلاتت را کنم حل ای جوان
قدر چاه جمکران را هم بدان

*****
گفت آن مسئول چاه ای بیقرار
مغز اگر داری بیندازش به کار

آنکه شد در جبهه با تو همکلام
بود یک دانشجوی خط امام

یا که یک شیخ جوان از شهر قم
میزده اسبش به روی صخره سم

می جهیده برقی از آن سم و سنگ
میشده چون تو خری افسون و رنگ

از جماران بوده خود آن حیله ها
آن اداها و قر و قنبیله ها

این زمان هم سیدعلی گشته امام
پس برای او بزار سنگ تمام

گر نداری به خمینی اعتقاد
از امام آسیدعلی بنما تو یاد

از کراماتش مشو غافل جوان
سیدعلی را منبع دانش بدان

او به منظور شفای مومنین
می کند تف در غذای مومنین

لیک اگر اصرار داری ای پسر
این تو و این چاه، نیت کن بپر

******
پس پرید آن احمدی در چاه تنگ
ساعتی هم کرد در آنجا درنگ

پس برآمد کله اش خونین شده
پیرهن از خون او رنگین شده

گفت ای مومن عجب تاریک بود
مردنم جان شما نزدیک بود

مدتی بیهوش بودم توی چاه
بعد دیدم چاله ای تنگ و سیاه

بوی نم میداد و بوهای دگر
نامه بود و خاک و چیزای دگر

صدهزاران نامه بودی زیر من
تو مگو با کس از این قصه سخن

گر نبود آن نامه های بیشمار
گردنم بشکسته بودی توی غار

ناگهان از کله ام برخاست دود
ظاهرا آقا از آنجا رفته بود

خالی است از هر امیدی کاسه ام
چاره ای دیگر نمانده واسه ام

سیدعلی هم نیست راه چاره ای
از ولایت مانده او را پاره ای

سیدعلی با مشکلات خویشتن
توی گل مانده خودش بدتر زمن

چاره ی درد من و آسیدعلی
نیست جز یک جنگ با یک کشوری
(مهم نیست کدوم کشور. فقط جنگ باشه!!)
-----------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا :
http://hosseinpooya.blogspot.com/

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

دکتر آیت اله اصدق الواعظین و افشاگریهای دبیر کمیته تحقیق قوه قضائیه

دکتر آیت اله استاد اصدق الواعظین و
افشاگری های دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه

ماجراهای دکتر آیت اله اصدق الواعظین. ماجرای هشتم


- آیت الله… آمدند نزد مقام رهبری گفتند که می خواهیم یک دانشگاه قضایی بسازیم برای خواهران در قم. مجوز داده شد. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی که بله کارخانه لاستیک دنا را مجوزش را بدهید . اقای نعمت زاده هم گفت کارخانه را در ازای 126 میلیارد به شما واگذار می کنیم. در حالی که قیمت واقعی ان 600 میلیارد بود. بعد این اقایان نامه نوشتند به نعمت زاده که تخفیف منظور فرمایید. بعد از بارها نامه نگاری برای گرفتن تخفیف، قیمت را از 600 میلیارد واقعی به 10 میلیارد رساندند. باز اقایان گفتند که ما پول نداریم. 80 درصدش را به اقساط می پردازیم. نعمت زاده قبول کرد. دوباره گفتند بیست درصد بقیه را هم الان نداریم بعد از فروش مستغلات کارخانه می پردازیم. خوب به همین راحتی اقای ایت الله کارخانه را صاحب شد و بعد از مدتی هم این کارخانه را در بورس فروخت.
(دوباره در پی اصرار دانشجویان که نام این ایت الله را میخواستند پالیزار گفت این شخص ایت الله یزدی رئیس سابق قوه قضاییه و دبیر جدید جامعه روحانیت حوزه علمیه قم است که چاپلوسانه ترین نامه تاریخ جمهوری اسلامی را اخیرا برای رهبر نوشت. او به همراه محمد علی شرعی نماینده مجلس خبرگان استان قم )


به دنبال افشاگریهای"عباس پالیزار"، دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه در روز شنبه 14/2/87 در باره دزدیها و سوء استفاده های میلیاردی مقامات درجه یک نظام؛ از جمله آیت اله امامی کاشانی عضو شورای نگهبان و یکی از 4 امام جمعه موقت تهران و آیت اله یزدی رئیس سابق قوه قضاییه و دبیر جدید جامعه روحانیت حوزه علمیه قم و همچنین ناطق نوری و عسگر اولادی و رفیق دوستان و دیگر مقامات درجه یک نظام، دکتر اصدق الواعظین سخت به هم ریخته است. اصلا باورش نمیشود که اوضاع اینگونه بوده و حجم استفاده های مالی این بزرگان از بیت المال اینقدر بزرگ و باورنکردنی بوده است. او البته همواره عقیده داشته که مبالغی را که مومنین به عنوان هدیه و صدقه و سهم امام و وجوهات به روحانیونی امثال او داده و میدهند، کلا به عنوان مایملک آنها محسوب شده و آنها مختارند که هرگونه دخل و تصرفی که لازم میدانند در این اموال بنمایند و احدی حق ندارد که از روحانیون در مورد این اموال سوال و جواب بکند. حتی در جریان قضیه شهرام جزایری، استاد اصدق عقیده داشت که هدیه های شهرام جزایری به مقامات را نباید رشوه نامید و نمیبایستی از مقامات و بخصوص روحانیون در مورد آن هدیه ها سوال و بازخواست کرد. خود استاد اصدق هم همواره کمکها و وجوهاتی را که در اختیارش قرار میگرفته و حتی هدیه های مومنین که از بابت تشکر برای دریافت توصیه نامه ها دریافت میکرده را با دست باز در هر زمینه ای که لازم میدیده خرج میکرده. حتی هزینه خانه ها و مستقلاتی را که آقازاده هایش در کشورهای اروپایی خریده اند از همین وجوهات و هدیه ها پرداخت شده است. اما هرگز به ذهنش خطور نمیکرد که آیت اله کاشانی چهارتا معدن مهم را که صدها میلیارد می ارزد به همین سادگی تصاحب کند. هرگز باورش نمیشد که آیت اله یزدی کارخانه لاستیک دنا را که 600 میلیارد تومان می ارزیده به قیمت ده میلیارد تومان بخرد و بعدش هم همان کارخانه را در بازار سهام بفروشد. کله اش سوت کشید. او چه چیزش از آیت اله کاشانی و آیت اله یزدی کمتر بود که بعد از سی سال زحمت و خدمت به امام و جمهوری اسلامی، حالا همه ی دارائیش به پنجاه میلیارد تومان هم نمیرسید. درحالی که آیت اله یزدی فقط در یک مورد "معامله"! اینهمه پول به جیب زده بود. احساس میکرد که ظلم بزرگی در حق او شده. احساس میکرد از سادگی و حسن نیت او سوء استفاده شده. فکر میکرد با دادن یک درجه دکترا و یک پست ریاست دانشگاه به او، او را خر کرده اند. احساس میکرد که حقش را خورده اند. اصلا انتظار نداشت که در حکومت اسلامی اینطور سر یک آیت اله زحمتکش مثل او کلاه برود. در حالیکه از فرط ناراحتی رنگش پریده بود وارد دفترش شد.
- آهای برادر دکتر شعبانقلی کجایی که بیچاره شدیم؟ بزرگترین کلاه دنیا سرمان رفته و تو همینطور بی خیال نشته و کامپیوتر بازی میکنی. ولش کن این سگ مصب را. گور پدر سایت "ایران دیدبان" یا "ریال دیدبان" یا هر مزخرف دیگری.
دکتر شعبانقلی، رئیس دفتر آیت اله دکتر اصدق الواعظین که از این رفتار و گفتار رئیسش جاخورده و تاحدودی هم خود را باخته بود با دستپاچگی گفت:
- چی شده حاج آقا مگر؟
- تازه می پرسی چی شده؟ دنیا را آب ببرد بنده و شما را خواب میبرد. خوابی مومن. خوابی و خودت هم خبر نداری. مملکت را چاپیده اند و ما اینجا دلمان خوش است که داریم کار مردم را راه می اندازیم و صنار سه شاهی وجوهات میگیریم. که داریم خدمت میکنیم. نگرانیم که مردم نفهمند از وجوهات و هدیه هایی که به ما داده اند در خارجه خانه خریده ایم. آنوقت امام جمعه تهران و رئیس قوه قضائیه مملکت اسلامی کارخانه و معدن را مثل آب خوردن بالا میکشند. بابا ایواله. اینها مافیها راه انداخته اند مومن.
- مافیها نه حاج آقا. مافیا.
- چه فرقی میکند مومن. مافیها که بیشتر به آقایان میخورد. هم عربی است و هم معنا دارد. جای امام خالی است که ببیند مملکتی را که با آن همه دستگیری و حبس و اعدام جوانان آرام کرد و در اختیار روحانیت قرار داد، کارش به کجا کشیده. بزرگان نظام شده اند مافیها.
- حاج آقا شما که ما را نیمه جان فرمودید. بفرمائید چی شده شاید بشود چاره ای کرد. شما که ماشاءاله خودتان در سیاست دست چرچیل را از پشت می بندید. مردم برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه میکنند. آنوقت شما در مقابل یک مشکل که نمیدانم چیست اینطور نگران شده اید؟

دکتر اصدق داستان را آنطور که شنیده بود برای رئیس دفترش تعریف کرد و از او خواست که خبر کامل و با جزئیات را از سایتهای غیر خودی بخواند. دکتر شعبان قلی که از کامپیوتر دفتر آیت اله اصدق الواعظین امکان دسترسی به همه ی سایتهای خبری را بدون مشکل فیلتر گذاری دارد، خبر مربوط به سخنرانی و افشاگریهای"عباس پالیزار"، دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه را پیدا کرده و خواند. حالا نوبت او بود که سرش سوت بکشد و جوش بیاورد. با خودش فکر کرد که بیخود اینهمه سال خودش را علاف یک آیت اله دست دوم کرده است. اگر توی دفتر امامی کاشانی و یا یزدی یک کاری گرفته بود، حالا حتما ثروتش از میلیارد هم بالا زده بود. احساس کرد که عمرش بیخودی تلف شده. مدرک دکترایی را که آیت اله اصدق الواعظین برایش درست کرده بود هم آنطور که فکر میکرد برایش درآمدی نداشته. ده میلیون و بیست میلیون که نشد درآمد. اما حالا دیگر کار از کار گذشته و به این سادگی نمیشود شغل عوض کرد. بهتر است در همین دفتر دکتر اصدق کارش را ادامه بدهد ولی از این به بعد باید چشم و گوشش را بیشتر باز کند و با هدیه های ده میلیون و بیست میلیونی خودش را قانع نکند. اما مهمتر از همه اینکه باید خونسرد باشد و از این به بعد هم نباید نگران این باشد که قوه قضائیه ممکن است برایشان پرونده سازی بکند. قوه قضائیه خودش بزرگترین پرونده را دارد. این را هم مطمئن است که دکتر اصدق اگر مسیر درست پول ساختن را یاد بگیرد، خودش دست کمی از آیت اله کاشانی و یزدی ندارد. پس بهتر است دکتر اصدق را کمک کند که مسیر جدید را پیدا کرده و با هم بروند.
- آهای مومن زیادی طولش دادی. خواندی خبر را؟
- بله حاج آقا. خواندم و خجالت کشیدم.
- چرا مومن؟ چرا خجالت کشیدی؟ ناراحت شدی از اینکه در مملکت ما اینهمه فقیر و بیچاره ریخته و اینهمه زن مجبورند به خاطر نداری و مشکلات مالی دست به تن فروشی بزنند و آنوقت مقامات درجه یک این کارها را می کنند؟ این حرفها مال ضد انقلاب است و به من و شما مربوط نیست.
- نه حاج آقا. این حرفا به من چه مربوطه. زن تن فروش خودش میدونه که چیکار میکنه. به من چه. نگرانم که ما اینجا دلمون را به هدیه و وجوهات ده میلیون بیست میلیون خوش کرده ایم و آقایان علما و مقامات درج اول ده میلیارد و بیست میلیارد را هم قبول ندارن.
- خوب. تصدیق می کنی که ما حقیقتا از قافله عقبیم. باید سالها با سرعت بدویم تا به گرد این قافله برسیم. شاید برسیم و شاید هم نرسیم. اما از قدیم گفته اند که جلوی ضرر را از هرکجا بگیری منفعت است. تنها نگرانی این است که ممکن است عمر نظام آنقدر قد ندهد که ما خودمان را به این آقایان برسانیم. اگر چه که اگر از آن سایت ها مورد علاقه ی جنابعالی بپرسی خواهند گفت که حکومت تا صدسال دیگر ماندنی است.
- حاج آقا این سایتهای وزارت اطلاعات مجبورن این چیزا را بنویسند. اصلا اینا پول میگیرن که این چیزا را بنویسن. وگرنه حکومتی که مقامات درجه اولش اینجوری بدزدن بعیده که دوام داشته باشه.
- بادوام و یا بی دوام ما باید کار خودمان را بکنیم. مسئولان آن سایتها هم باید به کارشان علیه مخالفین و گروهکها ادامه بدهند و مخالفین را سر به نیست کنند که دست به افشاگری علیه مقامات نظام نزنند. شانس آوردیم که حضرت امام شر این مخالفین و منافقین را از سر ما کم کرد. اگر اینها در داخل کشور دستک ودمبک و روزنامه و غیره داشتند که معلوم نبود حالا چه قشقرقی راه می انداختند. اما این حرفها مال گذشته است. از امروز به بعد من برای شما یک ماموریت جدید دارم. ماموریت جدید شما این است که وقتتان را صرف شناسایی کارخانجات و معادن موجود در حوزه فعالیت ما بکنید و ببینید کدامشان واجد شرایط هستن که ما آنرا از وزارت مربوطه بخریم. اگر آقایان امامی کاشانی و یزدی و رفسنجانی میتوانند کارخانه و معدن بخرند، ما چرا نتوانیم بخریم. مستقیما به استاندار مراجعه کنید و اطلاعات لازم را از ایشان بگیرید. عجله کنید که غفلت موجب پشیمانی است. بیخود وقت را صرف خواندن مزخرفات سایت "ایران دیدبان" و "ریال دیدبان" نکنید. امام یک چیزی میدانستند که دستور قتل عام این گروهکها را دادند. مطمئنا اگر زحمات امام نبود امروز این علما و بزرگان کشور نمیتوانستند صاحب کارخانه و معدن و شرکت هواپیمایی بشوند. عجله کنید و تا هفته دیگر نتیجه کار را به من بگویید.