۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

وزیر کشور مستضعفین

24 نوامبر 2008

ناله های مادر مستضعفین

آن مرید رهبر مستضعفین
شد وزیر کشور مستضعفین

بار دیگر کرد "اسلام عزیز"
یک کلاهی بر سر مستضعفین

لات کفتر باز چون گردد وزیر
می پراند کفتر مستضعفین

هرکه می راند الاغ خویشتن
کس نمی راند خر مستضعفین

می کشد آشیخ نقشه هر زمان
تا "بصیغد" همسر مستضعفین

سالها زد اکبر کوسه نشان
توی مغز اکبر مستضعفین

بعد از آن هم من نمی گویم چه کرد
خاتمی با باور مستضعفین

بعد از او هم احمدی بر باد داد
پول شیر اصغر مستضعفین

بی اثر باشد به این نامردمان
ناله های مادر مستضعفین

پس عجب نبود که یک میلیاردر
شد وزیر کشور مستضعفین

نیست باکش هیچ از افشاگری
آن شریک رهبر مستضعفین

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

ایها الناس اوباما آمد.

12 نوامبر 2008

ما که نفت میدیم و یک چیزی روش


ایهاالناس اوباما آمد
نان شیرینی و حلوا آمد

همه جا سبز و اوبامایی شد
دلبر خوش بر و بالا آمد

انتخابات دموکراتیکی
شد و آن حضرت والا آمد

پدرش مال ده پائین بود
مادرش از ده بالا آمد

بوش تر زد به همه جای جهان
اوباما بهر مداوا آمد

بوش بی ریخت و بابا قوری رفت
باراک خوشگل و رعنا آمد

بوش باید بزند تر که سپس
شاد باشی که مسیحا آمد

بوش از حزب ریپابلیکن بود
بهر چاپیدن دنیا آمد

لیک از حزب دموکرات است این
منتظر مانده و حالا آمد

حزب او حزب تهی دستان است
خرجش از عالم بالا آمد


غصه ها را ز دلت بیرون کن
خبر از رادیو فردا آمد

پاشو بشکن بزن و جشن بگیر
بیل کلینتون با مونیکا آمد

مژده، ای گشنه ی آفریقایی
ناجی از کشور کنیا آمد

ای عراقی به توهم مژده بدم
کامیونها پر خرما آمد

مژده، ای گرسنه ی افغانی
روغن و گندم و سویا آمد

نان فراوان شود و آزادی
چه بگویم؟ چه گوارا آمد

واسه ی مشد حسن و صغرا بگم
سور و سات شب یلدا آمد

صمد آقا، تو خوش و خندان باش
کاغذی از سوی لیلا آمد

که تموم شد دیگه دوران فراق
مژدگانی بده، ویزا آمد


احمدی گفت خدا یا شکرت
فرصت لاس مهیا آمد

خاتمی گفت به لاریجانی
به به ، استاد مدارا آمد

خامنه گفت چرا هول شدی
پیش از اینها که سولانا آمد

ما که نفت میدیم و یگ چیزی روش
بی خیالش، چه اوباما و چه بوش

ایها الناس اوباما آمد.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

خاطرات آیت اله دکتر اصدق الواعظین - قسمت اول

حسین پویا
31 اکتبر 2008

الخاطرات آیت اله دکتر اصدق الواعظین
قسمت اول – المقدمه


ایهاالمومنین السلام علیکم و رحمه اله. فی یوم امروز پنجشنبه 30 شوال سنه 1429 که همان 9 آبان سنه 1387 خودمان و همان 30 اکتبر سنه 2008 خاج پرستان باشد اینجانب حجت الاسلام و المسلمین اصدق الوعظین (همان شیخ اصدق سابق) الملقب به استاد دکتر آیت اله اصدق الواعظین تصمیم گرفتم که از یوم هذا به بعد، الخاطرات خود را به طور یومیه در یک جلد دفتر الدویست برگی با کاغذ اعلا بنویسم. علت هذا تصمیم لا واحد و لا اثنین و بلکم چندین مورد است که ضمن آرزوی اینکه خداوند منان به من طول العمر و صحه المزاج و وفور الازواج عنایت فرماید، ذیلا بعضی از آنها برای الثبت فی تاریخ گفته می شود. البته اگر کلمات و اصطلاحات عربی در این مکتوب دیده میشود به خاطر این است که اولا بنده یک ماه تمام در حوزه نجف بودم و فارسی کمی یادم رفته و دوما ما علما از صبح تا شب بیشتر با الحدیث و دعاهای متفاوت به لسان عربی کار می کنیم و لذا این کلمات، ما فارسی اش را نمیدانیم و بطور ناخواسته بر لسان ما جاری میشود. هذا مقدمه الخاطرات و من اله تکلان و من الماء کل شیء حی و هذا دلایل:

1- البلایی که این ایام بر سر حجت الاسلام و المسلمین گلستانی آورده اند و آن روحانیت مظلوم الفلکزده را به این روز انداخته اند دل هر روحانیتی را به درد می آورد. آن مظلوم را بنده بیست سنه است که میشناسم. او خودش از میوه های درختی بود که امام مرحول غرسید*. اگر در خانه او الدوربین المخفی کار می گذارند و آن فیلم را برمیدارند دیگر وای به احوال من و امثال من. رئیس الدفتر بنده که همان دکتر شعبانقلی باشد می گفت که الاینترنت محسن رضایی که او هم از میوه های همان درختی است که امام مرحول غرسیده، در این خصوص کتابت فرموده که:
"اين روحاني‌نما هيچ سمت و مسئوليت خاصي نداشته و در دوران تحصيل خود از حوزه علميه اخراج شده بود. وي علاوه بر مجازات‌هاي صنفي به تحمل ‏100‏ ضربه شلاق و نيز تبعيد محكوم شده است‏.‏"

بفرمائید!! این است دستمزد آنهمه زحمتی که آن روحانیت گرانقدر در راه اعتلای آبروی ما کشید. قوم الظالمین!! آن امام جمعه تویسرکان و آن کسی که در آن اطاق محقری که فقط یک تخته فرش و یک بخاری نفتی داشت، آنگونه برای همه امام جمعه ها آبرو خرید حالا شده روحانی نما. ای امام کجایی که ببینی چه بر راس** الفرزندانت می آورند. آنوقت آن اسماعیل تیغ کش را که آنهمه سابقه جنایت و زنای به عنف داشته و از فرزندان امام هم نبوده و از میوه های درخت امام هم نبوده و حجت الاسلام هم نبوده از سجن*** در آورده اند تا به اعمالش ادامه بدهد. ولا ینصبون دوربین فی اطاقه. من هر وقت به آن ضربه های شلاق فکر می کنم الماتحتم تیر میکشد و از هرچه کار خیر است نادم میشوم. لعن اله الدوربین چی کم و شلاق زنکم اجمعین. اگر او مجرم بوده و زناکار بوده که باید اعدام میکردید، لاکن چرا مجازات الصنفی کرده اید و شلاق زده اید؟ پس معلوم است که توطثه در کار بوده. آن الفلکزده هم یا مثل بنده قصد داشته خواهان ریاست جمهوری بشود و یا از فرد خاصی الحمایت کند. خلاصه اش اینکه اوضاع مملکت "لبن فی لبن" یعنی الشیر توی الشیر است و ما علما باید حواسمان جمع باشد. الیوم به دکتر شعبانقلی الدستور دادم که از یوم هذا تا اطلاع ثانوی، یومیه دو بار دفتر کار و اطاق استراحت پشتی را که گاهی با دوستان در آنجا به بحث و فحث علمی و القلیانی مشغول هستیم، تفحص اطلاعاتی و سیاسی نظامی بکند که یکوقت الدوربینی چیزی کار نگذاشته باشن. به برادر زاده ام هم گفته ام که الزاغ سیاه این دکتر شعبانقلی را چوب بزند که نکند این خودش از جماعت الدوربین گذار باشد. البته این دکتر شعبانقلی که همان شعبان جیب بر السابق باشد پرونده اش نزد خودم است و خودم دکترش کردم. اما خوب ما باید اربع**** چشمی مواظب همه چیر باشیم. از قدیم گفته اند المومن المحتاط. این از خدا بی خبرهای الدوریین گذار ممکنه فکر کرده اند که چون آن جورج کلینتونگ کافر در اطاق کارش کارهایی کرده، امام جمعه ها هم ممکنه در اطاق کارشان از آن کارها بکنند. به برخی از مومنین و المخدرات هم که برای سوالات مذهبی مراجعه می کنند پیغام دادم که فعلا برای مدتی سوالاتشان را بیایند المنزل و در حضور والده بچه ها بپرسند و جواب بگیرند و در موقع سوال و جواب مواظب الحجابشان باشند.
علی ایحال چون مشکوک هستم که قبل از این جریانات، الدوربینی الچیزی در اطاق پشتی گذاشته و برداشته باشند، تصمیم گرفتم که تا خود "آقا" موافقت نفرموده اند موضوع ریاست جمهوری شدن را المسکوت بگذارم و موی دماغ کسی نشوم. اینجوری خیالم راحت تر است. اصلا رئیس جمهوری میخواهم چه کار. الحمدالله در این مدت سی سال به اندازه الکافی مال و منال جمع شده. ما فکر کردیم حالا که احمدی نژاد قرار است اقتصاد دنیا را النجات بدهد، خوب ما هم رئیس الجمهور بشویم. لاکن حالا پشیمانیم. بیخودی راس را که درد نمیکنه نبایدالسربند بست. به سرداران و مومنینی هم که در دوران ریاست من بر آن دانشگاه، از آنجا دکترا دریافت کردند باید تماس بگیرم و الخیالاتشان را راحت کنم که رازشان سر به مهر است، مبادا فکر کنند که قصد الافشاگری در باره مدرکشان دارم و بخواهند با نصب الدوربین انتقام کشی بکنند.

2- صدها و بلکم هزاران سنه است که هیچ روحانیتی در دوران الحیاتش الخاطراتش را ننوشته و حتی اشعارش را کتابت نکرده است. حتی در مورد امام المرحول اشعارش را بعد از فوتش برایش نوشتند و معلوم نیست که روحش با این اشعار الموافق باشد. خلاصه اینکه این چیزها را بهتر است آدم در قید حیاتش کتابت کند تا بعدا دیگران نخواهند برای مقاصد نا معلوم برای آدم شعر بگویند و یا الخاطره کتابت کنن. دیگر اینکه چون اوضاع مملکت "لبن فی لبن" است ممکن است بعضی کارهایی را که من نکرده ام بعدا به حساب من بنویسند ومردم بیخود به ما لعنت بفرستند و ما را دم به ساعت توی المقبره مان بجنبانند. دیگر اینکه چیزهای دیگری هم هست که اینجا نمیشه گفت چون الدیوار موش داره و الموش گوش داره.

3- قطره ای از بحر علوم خودمان را در زمینه بحریه و الفرانسیه و الریاضیه و الاصطرلابیه و الاتمیه و الفلسفیه و الغیره برای آیندگان رو کنیم تا وقتی این الخاطرات را می خوانند بدانند که چه کسی این را کتابت کرده و ما را در ردیف برخی از این آشیخ های معمولی به حساب نگذارند. و من اله تکلان.

4- بقیه دلایلش را از یادم رفته و بعدا اگه از یادم افتاد برایتان الکتابت می کنم.
ای که بر ما بگذری دامن فشان از ره اخلاص الحمدی بخوان
والسلام و علیکم فعلا و رحمه اله.
----------------------
* غرس = کاشتن
** راس = سر
*** سجن = زندان
**** اربع = چهار
--------------------/

۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

دوستان احمدی نژاد آمد

دوستان احمدی نژاد آمد
-------------------------

دوستان احمدی نژاد آمد
آن تروريست بد نهاد آمد

آنکه آماده است ايران را
پر نمايد ز قسط و داد آمد

قسط کفش و لباس و قسط غذا
"قاسط" دفتر و مداد آمد

داد هم ميکشد سر مردم
بهر تحکيم اعتقاد آمد

هنرش جمله مستراحيدن
آن هنرمند خانه زاد آمد

چونکه پنچر شده است چرخ نظام
دکتر چرخ و پمپ باد آمد

همرهش هيئت وزيرانش
پرفسور آمد، اوستاد آمد

آن يکی بر اساس حکم امام
متخصص در اقتصاد آمد

اين يکی در امور تير خلاص
صاحب علم و اجتهاد آمد

ديگری دکتر نجاسات است
بهر تنظيم نرخ باد آمد

چارمی بوده بازجوی اوين
شد سوار خر مراد آمد

به گمانش که شانس رو کرده
با دو جيب گل و گشاد آمد

مابقی جمله پاسدارانند
حکمشان از سوی ستاد آمد

دوستان احمدی نژاد آمد
بهر خشکاندن فساد آمد

ليک بيچاره او نميداند
که رژيم بيش از اين نمی ماند

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

آیت اله اصدق الواعظین کاندیدای جناح آرامش طلب

حسین پویا
22 اکتبر 2008

ماجراهای آیت اله اصدق الواعظین
ماجرای چهاردهم.
دکتر آیت اله اصدق الواعظین، کاندیدای جناح آرامش طلب

دکتر آیت اله اصدق الواعظین و یا همان شیخ اصدق سابق، در این سی سال بعد از انقلاب بطور عینی تجربه کرده است که در حکومت ولایت فقیه هر کاری قابل انجام است و هر کاره ای میشود شد به شرطها و شروطها. شیخ که تا کلاس ششم ابتدایی بیشتر به مدرسه نرفته و بیشتر از دو سه سال هم در حوزه علمیه درس طلبگی و آخوندی نخوانده، حالا، هم دکتر است و هم آیت اله و هم استاد. مدتی هم رئیس یکی از دانشگاه ها بوده و برای خودش کلی اعتبار علمی و مذهبی دارد. و همه اینها را از صدقه سر ولی فقیه معظم و جمهوری اسلامی دارد. خودش میگوید که قبل از انقلاب و تا مدتها بعد از انقلاب هرگز به خوابش هم نمیدیده که اینهمه مدارج علمی را اینقدر با سرعت و بی زحمت طی کند. و این روزها که بحث انتخابات ریاست جمهوری و آمدن مجدد خاتمی و کاندید شدن کروبی و دیگران مطرح است، شیخ اصدق تصور میکند که دیگر موقعش رسیده که او ریاست جمهوری بشود. به نظر او؛ که خیلی بی ربط هم نیست، شرایط رئیس جمهور شدن در حکومت ولایت فقیه سه چیز است:
اول اینکه آخوند باشی (داشتن عبا و عمامه ضروری نیست. باید ذاتا آخوند باشی. البته داشتن عبا و عمامه هم خودش یک امتیاز است)
دوم اینکه باید پر رو باشی. یعنی خیلی رو داشته باشی. یعنی چیزی در حد خود خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی. یعنی آنقدر پرو باشی که روز روشن روی منبر اعلام کنی که شب است و آنقدر با اطمینان و از موضع بالا بگویی که کسانی که پای منبرت نشسته اند کوچکترین شکی در اینکه شب است نکنند و اگر هوا آفتابی است فکر کنند که از علائم آخر زمان یکیش هم اینست که مهتاب آنقدر پرنور میشود که با خورشید اشتباه گرفته میشود.
و سوم اینکه تا نهایت امکان خالی بند باشی.
بنابراین شیخ اصدق که فکرهایش را کرده و حاضر است برای رئیس جمهور شدن هرچقدر پول لازم باشد خرج کند، به منشی و رئیس دفترش میگوید:
- جناب آقای دکتر شعبانقلی، بفرمایید که نظر شما در مورد ریاست جمهور شدن "استادت" چیه؟ فلسفه بافی نکن مومن و همانطور که کج نشسته ای راستش را بگو.
دکتر شعبانقلی یا همان شعبان جیب بر سابق که صدقه سر شیخ اصدق حالا دکتر شده و "استادش" را هم خوب میشناسد، قیافه فیلسوف مابانه ای به خود گرفته و بعد از مدتی تفکر میگوید:
-مبارکه استاد. بنده هم افتخار میکنم که رئیس دفتر رئیس جمهور باشم. شاید دور سر ما هم یک هاله ای چیزی درست بشود و ما هم بشویم جزو نظر کرده ها. شما بحمداله همه شرایطش را دارید. عبا و عمامه اش را دارید. پولش را دارید. سوادش را دارید. تقوایش را دارید. سیاستش را دارید. دل و جرائتش را دارید. مورد تایید امام زمان و ولی فقیه هم هستید. اما بفرمایید که از طرف کدام جناح کاندید میشید انشاءاله؟
- این چه سوالیه مومن. خوب معلوم است دیگه. از جناح اصلاح طلب زیرا که اینها این روزها بیشتر مطرح هستن.
- متاسفم که عرض کنم کمی دیر شده حاج آقا. آقای کروبی کاندید شده و گفته که بهتره که دیگه کسی از جناح اصلاح طلب کاندید نشه.
- حرفهای نا امید کننده نزن مومن. خوب من از یک جناح دیگر کاندید میشم. مهم که جناح نیست. مهم اینه که آقا قبول بکنه که حتما میکنه.
- درسه حاج آقا. اما باید از طرف یک جناحی حمایت بشید تا موضوع جدی به نظر برسه.
- خوب خودمان یک جناح میسازیم که جدی باشه. بنده میشم کاندیدای جناح... چی بگم... جناح مثلا آرامش طلب وابسته به جناح میانه اصول گرا. خوب شد؟
- بله حاج آقا. دم شما گرم. جناح آرامش طلب. اسمش هم از اصلاح طلب دهن پرکن تره. و اما مشکل دوم اینه که جنابعالی خیلی در چارچوب مملکت اسلامی شناخته شده نیستید. کسانی مثل کروبی و خاتمی از شما شناخته تر هستند.
- مومن فکر کردی با کی طرفی؟ هنوز بعد از اینهمه سال استادت را نشناخته ای. چنان تبلیغاتی راه بیندازم که بچه های کوچه های حسن آباد لندن و پاریس هم طرفدار من بشوند.
- حاج آقا لندن و پاریس که خودشان شهرن حسن آباد و قاسم آباد ندارن.
- کفر نگو مومن. پس مرغ و جوجه ها شان را از کجا می آورند؟ همه شهرهای بزرگ حسن آباد دارن. حالا دیگر لازم نکرده به من درس تاریخ بدی.
- ببخشید استاد. حالا بفرمائید برای تبلیغات چه فکری کردی؟
- عرض میکنم مومن. عجله نکن. شما خاطرت هست که وقتی آن پیامک ها روی تلفن همراه بنده آمد که از رهبر مجاهدین حمایت میکرد چه گفتی؟
- نخیر حاج آقا خاطرم نیست. مشکلات خانوادگی یاد و هوش برام نگذاشته.
- پس حیف از آن دکترایی که بنده به شما دادم. بزار در کوزه آبش را بخور. آدم که دکتر میشه دیگه نباید مشکلات خانوادگی داشته باشه. ما به شما گفتیم که این پیامک ها از کجا آمده و ترسیدیم که خدای نکرده اینها در داخل نفرات دارند و عنقریب است که حکومت را به خطر بیندازند. اما جنابعالی گفتی که جای نگرانی نیست و آن سایت "ریال دیدبان" وزارت اطلاعات گفته که اینها یه عده را در خارجه استخدام کرده اند و از همان خارجه این پیامک ها را میفرستند. گفتی یا نگفتی مومن؟ اقرار کن.
- هاااااا. اونو میگی. خوب آره. اما....
- چه امایی مومن؟ چه امایی؟ اما نداره دیگه. شما گفتی ما هم قبول کردیم. دیگه اما و اگر نداره مومن؟ شما هم داری کم کم روحانی میشی ها.
- واله حاج آقا از شما چه پنهان، تازگیا ما فهمیدیم که سایتای وزارت اطلاعات هم مثل خود وزیر اطلاعات و خود رئیس جمهور خالی بندن. یعنی تا سرتو برگردانی رنگت میکنن. فهمیدیم همون حرف شما که به اینا میگی "ریال دیدبان" ، حرف درسیه. این سایتا همش میخوان اینو بگن که مجاهدین توی داخل هیچکس ندارن. معلوم نیس پس چرا وزارت اطلاعات هرکی رو دستگیر میکنه اول از همه وصلش میکنه به مجاهدین. اون حرفشون در مورد اون پیامک ها هم آب توش بود. همین دوسه روز پیش سایت خبری جهان گفته که خبردار شده که یک عده از طرفدارای مجاهدین رو سر همین پیامک فرستادن و همین تبلیغات برای مجاهدین دستگیر کردن. البته این خبر به گوش سایتای وزارت اطلاعات هم رسیده اما خوب دیگه، این بردرا دفه اولشان نیس که خالی بندیشون رو میشه و از یک سایت خودی رو دس میخورن.
شیخ اصدق با شنیدن این گفته ها به فکر فرو میرود. بعد از چند دقیقه میگوید:
- بسیار خوب مومن. پس آن کله ات را کار بینداز ببین که برای معروف شدن چکار باید بکنیم. شاید بهتر باشه که همن کلک احمدی نژاد را بزنیم و بگیم که با امام زمان رابطه داریم و دو کله مان هاله نور پیدا شده. اما نه. چطوره یک مایه ای بگذاریم و از هنرمندان ایرانی خارج کشور کمک بگیریم. از اونا بخواهیم که از ما به عنوان کاندید جناح آرامش طلب حمایت کنن. یعنی یک جبهه ای، انجمنی، گروهی، چیزی راه بیندازند و یک طوماری در بیاورند و همه از ما حمایت کنند.
- واله حاج آقا فکر نکنم که هنرمندای خارج کشور اهل این کارا باشن. خیلی هاشون آدم حسابین. با پول و این چیزا نمیشه انداختشون توی این راه.
- باز که شما حرف ناامید کننده زدی. مگر همین فیلمساز معروف نبود که برای احمدی نژاد نامه نوشت و کلی قربان صدقه اش رفت و بعدش از رفسنجانی حمایت کرد. یا اونهایی که برای کاندیداها فیلم انتخاباتی ساختند.
- کیا رستمی را میگید. اون که خارج کشور نیس. اون خودیه. مثل خیلی از خودیهای دیگه که یه پاشون داخله و یه پاشون خارج. اون بقیه هم خودی هستن و داخلی.
- اونایی که از خاتمی حمایت کردن چی؟
- اونا هم خارج کشوری نبودن. البته یه تعداد کمی از هنرمندان خارج کشور هم از خاتمی حمایت کردن. یا اونایی که به داخل رفت و آمد میکنن. شاید اگه اونا را راه بندازیم بشه یه چیزی از توش درآورد. باید یه مقدار بهشان وعده و عید بدیم.
- آفرین مومن. احسنت. بدهید. هرچه میخواهید وعده بدهید. پول بدهید. هرچه لازمه بدهید. حالا فهمیدم که اون دکترایی که من به شما دادم ارزشش را داشت. خوب بفرمایید اقدام کنید. یکی دوتا رابط پیدا کنید و بگویید نگران پول و این چیزا نباشن. هرچه بخواهند میدهیم. اسم ما را سر زبانا بیندازند. بعدا بیشتر از خجالتشان در می آییم. همین امروز اقدام کن مومن.
- چشم حاج آقا. یکی دوتا دلال برای اینجور کارا سراغ دارم. همان هوشنگ خان هم که ملاقاتش کردید اینکاره است. چشم.
- پس بجنب تا دیر نشده مومن. بجنب