۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

آیا خامنه ای از اشرف و مجاهدین می ترسد؟

حسین پویا
یازدهم خرداد 1389

مختصری حرف نسبتا جدی
آیا خامنه ای از "اشرف" و مجاهدین می ترسد؟

نزدیک به یک سال پیش، نیروهای به اصطلاح امنیتی عراق در کنار نفرات سپاه تروریستی بدر وابسته به سپاه پاسداران؛ مسلح به مسلسل و چوب و چماق و تبر به مجاهدین قرارگاه اشرف حمله کردند. یازده نفر را کشتند، سی و شش نفر را به گروگان گرفتند و بیش از پانصد نفر را به شدت زخمی کرده و نزدیک به هزار نفر از مردان و زنان مجاهد مقیم قرارگاه اشرف را مصدوم کردند. چندین ماه متوالی است که قرارگاه اشرف در محاصره کامل نیروهای عراقی و همدستان بدری شان است. اینها تمام تلاششان را می کنند تا از رسیدن مواد غذایی و سوخت به مجاهدین ممانعت کنند. تعدادی از خانواده های مجاهدین را با وعده و فریب و اجبار از ایران آورده اند و وادارشان کرده اند در کنار نفرات وزارت اطلاعات آخوندها، از صبح تا شب و از شب تا صبح از بلندگوهای پرقدرت که دولت عراق در اختیارشان گذاشته شعار بدهند و طبل و سنج بزنند و فریاد مرگ بر مجاهد و زنده باد جمهوری اسلامی سر بدهند. لابد با این هدف که اعصاب مجاهدین مقیم اشرف را خرد کنند و به خیال خودشان آنها را وادار به ترک قرارگاه کنند. اخیرا هم که وزارت اطلاعات آخوندها شروع کرده است به دستگیری و اذیت و آزار خانواده هایی که قبلا به دیدار فرزندانشان در اشرف رفته اند.

صرفنظر از اینکه چه مشی و طرز فکر سیاسی داشته باشیم ، صرفا بعنوان ایرانیانی که به سرنوشت و رویدادهای مربوط به وطنشان حساس هستند، این سوال میتواند کنجکاوی ما را بر انگیزد:

"اگر مجاهدین آنچنانکه رژیم ادعا میکند یک نیروی شکست خورده، بی سلاح و بی اثر هستند، پس اینهمه لشکر کشی و اقدامات خلاف قوانین بین المللی و حقوق بشر و اینهمه عجز ولابه و درخواست والتماس و ... برای اخراج مجاهدین از عراق یا حداقل جابجائی آنها برای چیست؟"

نگاهی به مواضع و اقدامات رژیم علیه نیروهای مستقر در اشرف با همکاری گماشتگانش در عراق در یکسال گذشته، بویژه پس از خیزشهای مردمی بعداز انتخابات خرداد88 بطرز آشکاری حاوی پیام نه چندان ناشناخته ایست: "ترس" !
ترسی که آنرا میتوان از اقداماتی که گاها بطرز آشکاری با عجله و ناشیانه صورت میگیرد نیز دریافت. اما ترس آخوندها از یک نیروی بی سلاح و در محاصره آنهم در عراقی که وابستگانش در آنجا حاکم اند برای چیست؟
این همان واقعیتی است که اگرچه تحلیلگران و مجامع بین المللی بدان توجه کرده اند اما متاسفانه نیروهای اپوزیسیون وطنی که بیشتر مشغول "خود" هستند نسبت بدان بی توجه اند.
واقعیت اما این است که همه شواهد نشان میدهند که شکست و جارو شدن بساط رژیم در عراق و برسرکار آمدن یک دولت مردمی و دموکرات در آنجا، تاثیر تعیین کننده ای بر جنبش مردمی در ایران و پیروزی سریعتر آن دارد. آخوندها که پس از "تصرف" عراق نشئه حاکمیت باد آورده در این کشور بودند، حالا خود را در باتلاقی یافته اند که هر روز بیشتر در آن فرو میروند. آنها اما خطر را خوب احساس میکنند. ..........

خامنه ای بی هیچ رودربایستی و در حضور خبرنگاران از جلال طالبانی؛ رئیس جمهور عراق که به تهران رفته بود خواست که عراق به قول و قرارهایش در مورد اخراج مجاهدین پایبند مانده و عمل کند. این موضوع و درخواست را بقیه مقامات رژیم نیز دائما تکرار کرده و از نوری مالکی و بقیه خواسته اند که گوششان به درخواستهای نهادهای حقوق بشری بدهکار نباشد و تکلیف مجاهدین را هرچه زودتر و قبل از روی کار آمدن دولتی که صددرصد تابع دستورات ولایت فقیه نباشد یکسره کنند. مقامات عراقی نظیر علی دباغ نیز بارها گفته اند و تاکید کرده اند که مجاهدین را بزودی از عراق اخراج خواهند کرد.

در مقابل مجاهدین همواره خواهان رعایت قوانین و قراردادهای بین المللی توسط دولت عراق شده اند. واضح است که اگر در عراق دولت غیروابسته و نسبتا دموکراتی که به قوانین و قراردادهای بین المللی احترام میگذارد بر سر کار بیاید، مسلما نمی بایستی انتظار داشت که توپ و تانک مجاهدین را به آنها پس داده و دستشان را باز بگذارد که با توپ و تانک به داخل ایران لشکرکشی کنند. حد اکثر میتوان انتظار داشت که دست از محاصره قرارگاه اشرف برداشته و با آنها مانند پناهندگانی در چارچوب قراردادهای بین المللی و حقوق بشری رفتار کند تا آنها بتوانند غذا و سوخت و وسایل ابتدایی زندگی را مثل هر شهروند عراقی از بازار تهیه کنند. بستگان آنها اجازه داشته باشند که برای دیدار با آنها به عراق بروند. دولت عراق آنها را آزاد بگذارد که مثل همه پناهندگان، به راحتی در داخل عراق و به خارج از عراق رفت و آمد کنند و در حد امکاناتش امنیت آنها را تضمین کند. این را حتما خامنه ای و پاسدارانش هم می فهمند. سوال اینست که مجاهدین اشرف که تعدادشان به چهار هزار نفر هم نمی رسد و همانطور که گفته شد دائما در محاصره هستند و حتی برای تهیه غذا و سوخت و مایحتاج زندگیشان نیز با مشکل مواجه هستند، چه خطری برای رژیم ولایت فقیه دارند و چرا خامنه ای و رژیمش تا به این اندازه از این مجاهدین می ترسند؟

از آنطرف نزدیک به یکسال است که مردم ایران دست به قیامی جانانه زده اند. چندین سلسله تظاهرات کوچک و بزرگ داشته اند و از بابت این اعتراضات صدها کشته و مجروح داده اند. تظاهراتی که تا بحال مسالمت آمیز بوده و تنها در چند مورد با سنگ به مزدوران بسیج و سپاه حمله کرده و آنها را فراری داده اند که البته این حرکات نیز مورد پسند و تایید کسانی نظیر موسوی و کروبی که هیچگاه صحبت از تغییر نظام نکرده اند نبوده است. به گمان من برای پاسخ دادن به این سوال که چرا خامنه ای و پاسداران و اطلاعاتی هایش اینقدر نسبت به "اشرف" و مجاهدین حساس هستند لازم است که نگاه مختصری به چشم اندازهای موجود برای آینده جنبش فعلی در ایران انداخته شود.

دو چشم انداز اصلی برای جنبش فعلی که به جنبش سبز موسوم است مطرح شده است:
- چشم انداز اول اینکه همانطور که موسوی و کروبی و بسیاری از کسانی که خود را در ردیف رهبران خارج کشور این جنبش قلمداد می کنند مطرح کرده اند، جنبش به صورت مسالمت آمیز ادامه یابد و قیام و تظاهرات کنندگان دست به عمل خشونت آمیز نزنند و به اصطلاح، گاندی وار گلوله را با گل پاسخ بدهند. طبیعی است که در این مسیر در کنار بقیه حرکتهای به اصطلاح نافرمانی مدنی، روی یک اعتصاب سرتاسری کارمندان و کارگران و همه شاغلین نیز حساب می کنند. البته اگر چنین حرکتی انجام پذیر باشد و و مردم ایران بطور یکپارچه به درخواست این رهبران دست به چنین اعتصاب سراسری بزنند حتما اتفاقات مهمی خواهد افتاد و حتما خواسته اعلام شده موسوی و کروبی که اجرای قانون اساسی و انجام یک انتخابات جدید بدون تقلب است برآورده خواهد شد. که البته یکی از معانی اش حفظ همین رژیم مبتنی بر برداشت خاصی از اسلام با همه پی آمدهای آن است. اما آیا چنین حرکتی انجام پذیر است و خامنه ای و پاسدارانش اجازه چنین حرکتی را خواهند داد؟ رفتار یکساله خامنه ای و همدستانش خلاف این را نشان داده است.

- چشم انداز دوم اما استفاده مردم جان آمده از حق مقابله به مثل در مورد کسانی است که در حق آنها از هیچ جنایتی فروگذار نکرده اند. در یک کلمه پاسخ مشت با مشت و گلوله با گلوله.

به گمان اینجانب براساس همه آنچه که از خامنه ای دیده و شنیده ایم و اینکه در این یکسال در مقابل قیام و تظاهرات مردم یک قدم هم عقب ننشسته و از سرکوب کوتاه نیامده و همه جنایات مزدورانش را بطور مستقیم یا غیر مستقیم حمایت کرده و دست از حمایت از احمدی نژاد نکشیده، خامنه ای بر این گمان است که جنبش مسالمت آمیز را قادر است که فرو بنشاند و سرکوب کند و بنابر این ترسی از مبارزات مدنی و مسالمت آمیز و به اصطلاح مخملی ندارد. ترس او از قیامی است که در آن مردم آخوند زده و از ستم آخوند به جان آمده، پاسخ مشت را با مشت و پاسخ گلوله را با گلوله بدهند.
و اگر اینگونه باشد، آیا این گفته که "اشرف نقدینه بزرگ ملت ایران در مبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت( فقیه)" است، گفته ای مبالغه آمیز است؟
-------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

سخنرانی خامنه ای به مناسبت روز کارگر

دوم ماه می 2010

سخنرانی خامنه ای در حضور کارگران
به مناسبت روز کارگر

بسم اله....
بنده به جان مادرم از روی شما کارگران عزیزی که در اینجا جمع شده اید خجالت می کشم. نه به خاطر اینکه مثلا نان در سفره نداشته باشید و یا کم به خانه می برید و از روی زن و بچه تان خجالت می کشید. نخیر!!. درست است که فقر و نداری برای مردم ما مایه افتخار و سرفرازی است اما در نظام الهی ما بحمداله وضع کارگران حزب اللهی اگر از تجار محترم بهتر نباشد بدتر نیست (شعار حضار: الله اکبر......). من از روی شما خجالت می کشم و خودم را و نظام را وامدار شما میدانم برای اینکه شما حقیقتا برای این نظام زحمت می کشید بطوریکه همه جاتان پینه بسته. دستتان، پاتان، مغزتان، خلاصه همه جاتان. همه شما کارگران زحمت کش نظام هستید. صبح یک جا زحمت می کشید و عصر یکجا. صبح بسیجی و پاسدار هستید و عصر کارگرید. برخی از شما صبح دانشجو هستید و عصر بسیجی و شب هم اگر لازم باشد برای زهر چشم گرفتن از عوامل استکبار به کوی دانشگاه میروید و با یاد ائمه اطهار عوامل استکبار را از طبقه دوم و سوم خوابگاه به بیرون پرتاب می کنید و هیچوقت هم گله ندارید. شما آنچه را که مسئولین نظام از شما میخواهند بی چون و چرا انجام میدهید. هروقت لازم است کارگرید و هروقت لازم است دانشجو و هرجا لازم باشد معلم و استاد دانشگاهید. حالا برخی از عوامل استکبار وقتی این فیلم را می بینند خواهند گفت و خواهند نوشت که این چطور کارگری است که موهایش مرتب و اصلاح شده است و لباسش مرتب است. بنده اول با این یکی دست سالمم یک مشت محکم توی دهان این عوامل استکبار می زنم و بعد برای ثبت در تاریخ عرض می کنم که کارگر حزب اللهی یعنی همین. یعنی زحمت برعهده داشتن دو و سه شغل. و این آسان نیست. برخی از این برادران استاد دانشگاه و مدیرکل ادارات هستند و برخی کارمند نیروهای انتظامی و بنابراین باید ضوابط اون دستگاهها را رعایت کنند. کشور قانون دارد و ما اجازه نمیدهیم که عوامل انتظامی لباسشون مرتب نباشه. موها باید شسته و برس کشیده باشه.
حالا شنیده ام که برخی از عوامل استکبار که خودشان را به کارگری زده اند و عمدا دستاشون رو پینه دار کرده اند که امت مسلمان را گول بزنند، رفته اند جلوی وزارت کار و شعاد داده اند که " فلانی ستمگره- امروز روز کارگره" ، خوب اینهم شد شعار؟! نه!! مرگ من اینم شد شعار؟ مگر شعار "ما همه سرباز توایم فلانی" و غیره چه ایرادی دارد که این را نمیدهند و آن را میدهند. وقتی ما میگوییم استکبار فتنه راه می اندازد بعضی دوستان نادان می گویند که آقا این استکبار انگار هیچ کار دیگری ندارد جز اینکه از صبح تا شام توی این مملکت فتنه راه بیندازد و توطئه کند. استکبار باید بداند که ما گول بازیهایی مثل روز کارگر و روز معلم و روز زن را نخواهیم خورد. اگر شما راست می گویید چرا یک روز جهانی بسیج و یا روز جهانی ولی فقیه نمیگذارید. پس شما دروغ می گویید. شما طرفدار کارگر و معلم و زنان نیستید. شمائی هم که از تزهای غربی و طاغوتی نظیر سندیکا و حقوق بشر دفاع می کنید بدانید که اگر بنده را هم گول بزنید رئیس جمهور دانشمند مارا نمیتوانید گول بزنید. کارگران حزب اللهی ما نظیر همین برادران و خواهرانی که اینجا هستند بجای سندیکا، هیئت های کارگران متوسل به ائمه و معصومین را تشکیل میدهند و مشت محکمی به دهان استکبار می زنند. آیا در سندیکا میشود قیمه پلوی نذری داد؟ اما در این هیئت ها همیشه تعدادی بازاری خیر پیدا می شوند که خرج بدهند و قیمه پلو و چلو کباب به کارگران عزیز ما بدهند. حالا صحبت از ساندیس مجانی وغیره که در این هیئتها از طرف بنده فرستاده میشه نمیکنم. و اینها همه را ما از امام سابق و از همین رئیس جمهوری که برخی مغرضین و صهیونیستهای عامل استکبار به ایشان بزمجه و انچوچک می گویند داریم.
همین رئیس جمهور محبوب که بیش از چهل میلیون رای آورد هم خودش روزی از همین کارگران بوده. او هم سرباز گمنام امام سابق بوده. ایشان هم زمانی که توی زندان اوین کارگری میکرد از بسکه از صبح تا شب حد جاری میکرد دستاش پینه بسته بود. حالا باز برخی گول خوردگان از ایشان اشکال می کنند که چرا در صحبتهایش از الفاظی استفاده می کند که برخی میگویند ادبیات لات و لوتهاست. بگذار استکبار هرچه میخواهد بگوید. ما افتخار می کنیم که رئیس جمهورمان لات و لوت باشه. ما افتخار می کنیم که وزیرمان و نماینده مجلسمان و فرماندهان انتظامی مان لات و لمپن باشند. همین لات و لمپن ها نظام ما را حفظ کرده اند (شعار حضار: الله اکبر....) بنده صحبت هایم را با شعری که برای رئیس جمهور مورد تایید خودم ساخته ام و اون را به شما کارگران عزیز سه شغله تقدیم می کنم تمام می کنم.
می فرماید، یعنی می فرمایم:

آن هاله نورانی بر دور سر محمود//گوید که مشو غافل هان از هنر محمود
انچوچک و بزمجه ، یا هرچه بخوانیدش//تاثیر ندارد بر، زیر و زبر محمود
پالان خر بنده گر باشد از ابریشم// از جنس نمد باشد پالان خر محمود
از ابر اگر بارد بابا کرم و شادی// هرگز نشود افزون قر در کمر محمود
هرچند وزیرانش با قابلمه می دزدند// لاکن نشود خالی انبار زد محمود
(شعار حضار: تو شاعری خامنه/ ضد قری خامنه)
-----------

وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

مکالمه تلفنی اوباما و احمدی نژاد

21 آوریل 2010

مکالمه تلفنی اوباما و احمدی نژاد

مستقیما از روی نوار پیاده شده

(صبح اول وقت تلفن دفتر احمدی نژاد زنگ می زند. منشی گوشی را برمیدارد).
منشی:
- بله.... کیه اول صبح. بنال بینیم با کی کار داری؟

صدا از آنطرف خط به فارسی با لهجه انگلیسی:
- الو صب شما بخیر. اونجا آفیس آگای پروفسور احمدنجات بود؟ اینجا دفتر پرزیدنت اوباما بود. مستر اوباما میخواست با آگای پروفسور چند کلمه صحبت زد.

منشی با صدای بلند:
- حاجی محمود. با شوما کار داره. انگلیسی حرف میزنه. میگه از طرف اوباماس. همون یارو که نخست وزیر ایتالیاس. من که انگلیس سرم نمیشه. خودت ببین چی میگه.

احمد نژاد از اون اطاق:
- با وفا، اوباما که نخست وزیر ایتالیا نیس. رئیس جمهور چیزه... چیز دیگه... هلند. نه .... افریقای شمالی... نه.. همون یارو امپریالیسه. چیه اسمش؟

منشی:
- منظورت امریکاس؟

احمدی نژاد:
- آره دیگه. همون. مطمئنی گفت خود اوباماس؟ نکنه باز این بچه های سپاه دارن منو دس میندازن؟

منشی:
- نه بابا. یه یاروه انگلیسی خلص حرف میزنه. اگه من کلاس نرفته بودم که اصلا نمی فهمیدم چی میگفت. میگه اوباما میخواد با "پروفسور احمدی نجات"! حرف بزنه. شوما مگه هنوز پرفسوری؟

احمدی نژاد:
- شما لازم نکرده به این کارا دخالت کنی. خودم باهاش حرف می زنم ( گوشی را بر میدارد). الو. الو. شما کی بود؟

منشی به کنار احمدی نژاد رفته و گوشش را به گوشی نزدیک می کند تا حرفهای طرف مقابل را بشنود

احمدی نژاد به منشی:
- بابا شلوغش نکن برو کنار بینم چی میگه. اینقدر فشار نده.

اوباما از آنطرف خط:
- الو گود مرنینگ. شما آگای پروفسور احمدی نجات بود؟ من پرزیدنت اوباما هست.

احمدی نژاد:
- آره اروای شیکمت. اگه تو اوباما بود منم امام خامنه ای بود.

اوباما:
- شما حرف من باور کرد. به ارواح پدرش من خودش اوباما بود. شما به من نامه خصوصی نوشت. من خواست جواب داد.

احمدی نژاد:
- من باور نکرد. شما یک نشونی داد.

اوباما:
-نشونی اینکه من سیاه پوست بود. اسم وسطش هم حسین بود.

احمدی نژاد:
- به... دمت گرم بابا. پس خودتی آقا اوباما. گود مرنینگ. نامه رو خوب خوندی؟

اوباما:
- بله بله. من نامه خوندم. شما خواست که من مسلمان شد.

احمدی:
- ای بابا!! قرار نیس شما توی تلیفون لو داد که من چی نوشت. اگه آمریکائیا و سی آی ای و اف بی آی و ب ام و، و جی پی اس بفهمن آبرو ریزی میشه.

اوباما:
- من خودش پرزیدنت آمریکا هست. شما مگر ندانست؟ من خودش رئیس سی آی ای و اف بی آی بود.

احمدی:
- اه.....راس میگی ها. اصلا حواسم نبود. خوب حالا گذشته. میگم آقا اوباما اگه شما قبول کرد که مسلمان شد تا من به ولی فقیه گفت و مشتلق گرفت.

اوباما:
- شما خیلی خوب انگلیس حرف زد اما من نفهمید شما برای چی خواست که من مسلمان شد؟

احمدی:
- ما خواست شما مسلمان شد. اونوقت شما به ما چند تا بمب اتم فروخت. آقا گفته قیمتش هرچی باشه نقد می دیم. دوتا بیمارستانم واستون توی پتل پورت ساخت.

اوباما:
- پتل پورت که توی امریکا نبود. اصلا شما بمب اتم برای چی خواست؟

احمدی نژاد:
- خوب معلومه. آقا اوباما ما بمب اتم خواست که واسه تولید برق استفاده کرد دیگه.

اوباما:
- خیلی عجیب. شما چطوری از بمب اتم برق درست کرد؟

احمدی:
-به.... بابا شوما هنوز دانشمندای سپاه نشناخت. ما بمب اتم توی اسرائیل انداخت. همچین برق از چش عالم و آدم پرید که نگو و نپرس. اینو بهش میگن برق اتمی.

اوباما:
- نخیر. من به شما بمب اتمی نداد. شما خطرناک هست. من مسلمان نشد.

احمدی نژاد:
- باشه. شوما بمب اتم نداد ما از آلمان خرید. همین دیروز ژاک شیراک پادشاه آلمان به آقا زنگ زد و گفت حاضره سه تا بمب اتم به ما بده تا هرجا خواستیم بندازیم. آقا قیمتشو پرسید و گفت خبرت می کنیم. حالا شوما اگه ارزون تر داد ما از شوما خرید.

اوباما:
- شما دروغ گفت. ژاک شیراک هیچکاره بود. آلمانی نبود. ژاک شیراک نخست وزیر گیزگیزیستان بود.

احمدی نژاد دستش را جلوی گوشی گرفته و رو به منشی:
- میگم ناکس با هوشه ها. آقا گفت به اینا باهاس یه دسی زد. دسمو خوند ناکس. (دستش را از جلوی گوش برمیدارد). آقا اوباما من شوخی کرد. شوما نباس عصبانی شد. آلمان بمب اتمش کجا بوده. میگم حالا بمب ممبو ولش کرد. شوما چرا نخواست مسلمون شد. شوما که اسم کوچیکت حسین بود.

اوباما:
- شما مسلمان ولش کرد. شما مسلمان بود کافی هست. من یه کار دیگه داشت.

احمدی:
- شما فعلا کار دیگه ول کرد. اگه شوما مسلمان شد من به شما یاد داد که چیکار کرد که آمریکا قوی شد. آمریکا کشور ضعیف. آمریکا توی افغانستان و عراق شکست خورد. شما برا اینکه قوی شد باهاس به مردم امریکا گفت که پروفسور احمدی نژاد گفته از بچه دار شدن جلو گیری نکرد. اونوقت شما تا ده سال دیگه جمعیتتون دو برابر شد و تونست دوبرابر سرباز فرستاد به عراق و افغانستان و دیگه شکست نخورد. ما خودمون هم به دستور آقا به مردم ایران گفتیم همین کار را کرد. ما ده سال دیگه شد قدرت اول خاورمیانه.

اوباما:
البته مردم امریکا شما شناخت و به حرف شما گوش کرد. مردم امریکا همیشه شعار داد "ماموتی، ماموتی، تو خوشگل عموتی" که منظور عمو سام بود. اما شما این حرفا ول کرد. ما مشکلات زیاد داشت در امریکا. اقتصاد امریکا خراب. بیکاری زیاد. تورم زیاد. بهداشت و بیمه خراب. ما به شما احتیاج داشت. شما به ما رحم کرد. شما آمد اینجا به ما درس داد. اقتصاد یاد داد. شما یک نابغه بود. شما انگلیسی مثل زبان مادری حرف زد.

احمدی:
- جون من شوما راس گفت آقا اوباما. یعنی اینایی که من گفتم همش انگلیس هست؟ اینا رو به آقا بگو که همش میزنه توی سر من میگه خنگم.

اوباما:
- من حتما به آقا گفت. شما بعدش باید رفت اروپا نجات داد.

احمدی:
-دمت گرم بابا. نوکرتم به حرضت عباس آقا اوباما.

اوباما:
- چاکرم به مولا آقا مموتی. کیه که تو نوکرش نباشی آقا مموتی. بپا نچایی آقا مموتی. پق..........(صدای خنده چند نفر با صدای بلند از آنطرف خط)

تلفن قطع میشود

احمدی نژاد با لحن عصبانی به منشی اش:
- نامردا ایرونی بودن. بازم یه تخم سگی پیدا شد مارو فیلم کرد. یاالله زنگ بزن وزیر اطلاعات بگو ته و توش رو دربیارن که کی بود به من زنگ زد. تا ظهر باهاس دستگیر شده باشه وگرنه وزیر رو عوض میکنم. من مادرشون رو به عزاشون می شونم. من خشتک پاره میکنم.

منشی به دفتر وزیر اطلاعات زنگ می زند و قضیه و دستور احمدی نژاد را توضیح میدهد. نیم ساعت بعد تلفن مخصوص زنگ می زند و وزیر اطلاعات از آنطرف خط به احمدی نژاد می گوید:
- حاج محمود پیداش کردیم کی بوده. شما نگران نباش. مسئله مهمی نیس.

احمدی نژاد:
-نگران نباش مهم نیس چیه؟! منم که باهاس بگم مهمه یا مهم نیس. حالا دستگیرشون کردین یا نه؟

وزیر اطلاعات:
- کوتا بیا حاجی محمود. بچه های دفتر ولایت بودن سر به سرت گذاشتن. به نفعتونه که فراموش کنین. بهتره با هیچکس هم در باره این موضع صحبت نکنید. اگه موضوع به مطبوعات درز کنه ممکنه براتون گرون تموم بشه.

تلفن قطع میشود.
----------------

وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

یک بسیجی در بهشت

نهم فروردین 1389
یک بسیجی در بهشت
- تیمور.....تیمور سه کله. پاشو ناکس. خودتو به موش مردگی نزن. یه سنگ کوچولو خورده تو سرت یه خورده ورم کرده. مردم گلوله میخورن پا میشن راه میفتن. پاشو پاشو این ساندیسو بخور حالت جا میاد.
********
بینندگان عزیز من حاج محمود خبرنگار تلویزیون کانال یک بهشت هستم. هم اکنون به محل ترمینال شماره 2 بهشت آمده ام وتصمیم دارم با یک برادر بسیجی که تازه از راه رسیده گفتگوی کوتاهی داشته باشم. این برادر هنوز همانطور که از طریق انتقال روحانی به زیر یکی از درختان ترمینال شماره 2 منتقل شده، در حالت دراز کش است. اجازه بدید که من به او نزدیک بشم و مصاحبه را شروع کنم.
خبرنگار: برادر سلام عرض شد. رسیدن به خیر...... برادر.....برادر....نخیر خوابش سنگینه. پنداری شیشه شربت شهادت رو تا ته سر کشیده. باید بیدارش کنم و گرنه ممکنه به کاراش نرسه. برادر... برادر بیدار شو. خواب بسه. اینجا بهشته جای خواب نیست.
بسیجی (تکانی میخورد. خمیازه ای می کشد و بیدار میشود): ها...ها....ها. من کجام؟ اینجا کجاس؟ بر پدرت لعنت اصغر سگ پز. همچین از پشت زد تو سرم که دیگه هیچی نفهمیدم. مگه گیرم نیفتی نامرد.
خبرنگار: این حرفا را فراموش کن برادر. اینجا بهشته. تو شهید شدی و یه راست اومدی بهشت. پاشو. باید زودتر بری خودتو به دفتر ورودیها معرفی کنی و گرنه تا یه ساعت دیگه دفتر تعطیل میشه و باید شب رو همینجا تنهایی بخوابی.
بسیجی: جدی میگی حاجی؟ اینجا بهشته؟ جونمی جون. حالا باید چیکار کنم؟ قصر و حورالعین و تلفن موبایل و بنز ضد گلوله و این چیزا رو باید از کی تحویل بگیرم؟
خبرنگار: شما باید قبل از تاریکی هوا خودتو به دفتر ورودیهای ترمینال 2 معرفی کنی. وگرنه امشبه رو باید همیجا زیر این درختای ترمینال سر کنی . البته هوای اینجا شب و روزش عالی و دلچسبه و سردت نمیشه. اما بعضی از این آخوندای بهشت شبا که حوصله شون از حوریاشون سر میره پا میشن راه میفتن میان اینجا شبگردی. دنبال جوونای تازه وارد ساده دل میگردن. آدمای قابل اعتمادی نیستن. ممکنه خدای نکرده بلایی سرت بیارن.
بسیجی: ای نامردا. اون دنیام که بودم این آخوند کمیته سه چار دفه بند کرد به ما و هی تو گوشمون میخوند که آخوند مثل دکتر میمونه و به آدم محرمه و از اینجور چیزا. یه بار گفت اگه پسر عاقلی باشی و قول بدی چندتا از این بچه های محله رو بیاری که من توضیح المسائل بهشون یاد بدم قول میدم بعد از یه سال میکنمت رئیس بسیج محله. بعدشم تا فرماندهی سپاه همینجوری میری بالا. خیلی وقتا هم پیشنهاد پول میکرد. اما ما خودمون ختم روزگاریم. چند دفه پولشو گرفتیم و زدیم به چاک.
خبرنگار: ختم عالم هم که باشی این آخوندای بهشت یه چیز دیگه هستن. بهتره زودتر بری و کلید قصرت رو بگیری و شب توی قصرت بخوابی. درای قصرتم از پشت قفل کن.
بسیجی: حاجی! میگم مگه اینجا بهشت نیس؟ اینجور آدما رو که نباس اینجا راه بدن.
خبرنگار: تو مگر توی مراسم دعا و توبه و اینجور چیزا شرکت نمی کردی جوون؟ مگه از آخوند کمیته تون نشنیدی که مثلا هرکی پیاده از قم بره تا جمکران یا مثلا هرکی فلان روز خیلی گریه کنه یا مثلا هرکی خامنه ای روی سر و کله ش دست بکشه، دیگه بهشت بهش واجب میشه و هرگناهی هم بکنه خدای متعال هیچ چاره ای نداره غیر از اینکه اونو به بهشت ببره؟ خوب این آخوندها همونان دیگه. هزارتا کثافت کاری کردن اما خوب بابت همون پیاده روی ها و گریه ها و دست مالیدنای آقا، الان توی بهشتن. هرچند که هنوزم دست از اون کثافتکاریا بر نمیدارن.
بسیجی: پس لابد اون اصغر سگ پز ناکسم تا چند وقت دیگه سرو کله ش اینجا پیدا میشه. آخه اون ناکس همه کاری میکرد ولی هرچند وقت یکبار میرفت دیدن "آقا" و یه عالمه گریه فیلمی میکرد. بعدشم یه جوری خودشو میرسوند جلو که آقا رو سرش دس بکشه. اون ناکس حتما یه چیزایی میدونست. میگم حاجی! می بخشید ها، نکنه شومام جزو منافقا و فتنه گرا باشی که با کلک خودتو از جهنم به اینجا رسوندی و داری واسه روحانیت حرفت در میاری. از کجا معلوم که شیطون نیس که خودشو به شکل آقایونا در میاره و میاد این کارا رو میکنه که روحانیت رو بدنام کنه؟
خبرنگار: نه پسرجون. منافقا و فتنه گرا که نمیان بهشت. تازه من توی بهشت به دنیا اومدم و اصلا اون دنیا نبودم. بیا اینم کارت خبرنگاریم که روش نوشته محل تولد بهشت.
بسیجی: من که سوات ندارم که کارت تو رو بخونم. ولی خوب بازم میگم ممکنه که این کارا کار شیطون باشه.
خبرنگار: بد نیس بدونی که شیطون اصلا اجازه ورود به بهشت نداره. از وقتی خداوند متعال از بهشت انداختش بیرون دیگه نمیتونه وارد بهشت بشه. از هر کدام از درای بهشت بخواد وارد شه دستگاه مخصوص بوق میزنه و نگهبانا میان میندازنش بیرون.
بسیجی: میگم برادر شما اینجا واردی، غیر از قصر و حوری چی به ما میدن؟ ساندیس و شراب و چلوکباب و موبایل و اینجور چیزا رو از کجا باهاس بگیریم؟
خبرنگار: اینا همه ش توی قصر آماده س. فقط اگه اجازه بدی سه چارتا سوال ازت بکنم که برنامه تلویزیونی ما هم پر بشه و ماهم به کاسبی مون برسیم. البته شماره تلفنم رو بهت میدم هروقت هر سوالی داشتی زنگ بزن.
بسیجی: نوکرتم حاجی بپرس. ولی بعدش حق و حساب مام یادت نره. سفارش ما رو بکن که چند تا حوری اضافی هم به ما بدن.
خبرنگار: خوب...اولش بی زحمت خودتو معرفی کن و بگو که چطور شد که شهید شدی.
بسیجی: نوکر شما، فدایی امام خامنه ای، تیمور سه کله. راسش ما نمیدونیم چطور شد شهید شدیم. اصلیتش ما شهید نشدیم. این اصغر سگ پز ناکس سر قضیه زری گردله از ما دل پری داشت. آخه جلو رو زری گردله کنفتش کرده بودیم. موقعی که ضد ولایت فقیها و منافقا داشتن تظاهرات میکردن و آتیش روشن کرده بودن و از روش می پریدن و شعار علیه مقام عظما میدادن، فرمانده بسیج به ما فرمون حمله داد. یعنی فرمون حمله اونجوری نداد که مثل جبهه باشه. گفت آقا فرمودن هرکدوم از اینا رو ناکار کنید ثواب یه زیارت کربلا داره که خودش یعنی بهشت بی برو برگرد. دویست هزار تومنم دستخوش داره. مام اولش سنگ انداختیم. تاریک بود و دود زیاد بود و چش چشو نمیدید. اون سگ پز ناکسم که پشت سر ما وایساده بود سود استفاده کرد و از عقب با سنگ کوبوند توی سر ما. بعدش دیگه هیچی نفهمیدیم و یه دفه دیدیم اینجائیم. اگه نیومده بودیم بهشت با همین چاقو حسابشو میرسیدیم.
خبرنگار: حتما یه مدت که اینجا موندید و از مزایای بهشت استفاده کردید نظرتان نسبت به اصغر سگ پز هم عوض خواهد شد. چون او بود که باعث شد شما در نوجوانی به اینجا بیاید و از مزایای بهشت برخوردار بشید. سوال دیگه اینکه به نظر شما ولی فقیه شما چقدر مورد قبول مردمه؟
بسیجی: خیلی حاجی! خیلی مورد قبول مردمه. درسه که مردم ایرون ممکنه خیلی قدرشه ندونن. ولی مردم بقیه مملکتا آقا رو خیلی قبول دارن.
خبرنگار: چقدر جالب. چقدر جالب. بینندگان عزیز توجه می فرمائید که این بسیجیان دل سوخته چطور از ته دل از ولی فقیه شون دفاع می کنند. خوب برادر بفرمائید دلیلی هم برای این حرفتان دارید.
بسیجی: بعله حاجی! معلومه که داریم. به قول حاجی آقا رئیس بسیج، دلایل قوی مث رگای گردن معنویه. همین چارشنبه سوری که ما شهید شدیم آقا فتوا دادن که آتش بازی حرومه. غیر از ایرونیای فتنه گر و ضدانقلاب و منافق، بقیه مردم دنیا کلا اجمعین به حرف آقا گوش کردن و آتیش روشن نکردن و ترقه هم در نکردن. این یعنی اینکه آقای ما رو خارجی ها خیلی بیشتر از ما قدرشونو میدونن. مام اگه اون اصغر سگ پز ناکس تو سرمون نزده بود خیال داشتیم خدمت آقا بریم و ازش بخوایم که مارو بکنه رئیس یه جائی.
خبرنگار: خوب خوشبختانه شما الان در بهشت هستید و دیگه احتیاجی به پست و مقام ندارید. ممکنه بگید که بزرگترین آرزوی شما در بهشت چیه؟
بسیجی: راسش ما آرزو داریم بشیم ولایت فقیه بهشت؟ اگرم نشد بشیم فرمانده بسیج بهشت. واسه اینکه اولندش مث آقا، هرچی حوری و چلوکباب و بنز ضد گلوله دلمون بخواد داشته باشیم. دومندش جلوی این آخوندای ناکسی رو که گفتی شبا میان ولگردی بگیریم. مخصوصا اون حاجی آقای مسجد محله خودمون که لابد اونم با اون صحبتایی که شما کردی قراره بیاد بهشت. آخه اون ناکس توی اون دنیا از بسکه به بچه های مردم گیر داده بود دیگه مردم میترسیدن بچه شونو بفرستن مسجد واسه ی نماز جماعت. همه خبر داشتن اما هیچکی جرات نداشت چیزی بگه چون از مرکز حمایتش میکردن. میگم حاجی! تو که واردی، میشه بگی ما باید دم کی رو ببینیم که چند تا حوری و چند قاب چلوکباب اضافه به ما بدن. آخه ما با یه قاب و دو قاب سیر نمی شیم.... ولی صب کن بینم حاجی. صب کن.... اون زنای بی حجاب کی ان اونجا پشت اون درختا؟ اینجا مگه گشت خواهران بسیج و زری کماندو نداره؟
خبرنگار: اونا حورین برادر. مگه نمی بینی از خوشگلی مثل حوری می درخشند. حوری که حجاب نمی پوشه.
بسیجی: نمی پوشه؟! خوب بیخود نمی پوشه. مث اینکه شوما حالیت نیس. بسیجه که تعین می کنه کی چی می پوشه. اینا مردا رو به گناه میندازن. مگه اینجا بسیج و کمیته امر به معروف نداره؟ چطور اجازه داده اینا اینجوری توی باغ بگردن؟ اگه یه سی چل تاشون رو بگیرن و اعدام کنن دیگه جرات نمی کنن اینجوری بیان بیرون. حتما امام خمینی تا حالا اینا رو ندیده. "آقا" اگه بفهمه ما زن بی حجاب دیدیم و تو چش و چارش نزدیم ناراحت میشه.
خبرنگار: جوشی نشو برادر. اینجا بهشته. از اون گشت مشتا هم که میگی لازم نداره. این حوریها هرکه بهشون نگاه بد بکنه چشاش خود بخود بابا قوری میگیره. بنا براین مواظب نیگا کردنت باش. فقط حق داری به حوریای خودت اونجوری نیگا کنی. حالا میذاری ما سوالمون رو بکنیم یا نه؟
بسیجی: ما بهشت مهشت سرمون نمیشه. اینجا هیچ زنی اجازه نداره برخلاف دستور "آقا" بی حجاب بیاد بیرون. من حسابشون رو میرسم. آهای......آهای آبجی. مگه نشنیدین آقا فرمودن خواهر من، سنگر تو حجاب ماست. آهای...آهای
*****
- تیمور....تیمور سه کله. داری خواب می بینی. چرا داد میزنی؟ بیدار شو پسر. خودتو به بیهوشی نزن. پاشو باید زودتر بریم مسجد حاج آقا کارمون داره..... آها .... چشاتو واز کن. حالا درس شد............
--------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/