۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

از سلسله ماجراهای آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین

11 می 2008

ماجرای ششم:
دکتر اصدق الواعظین و لیست تروریستی!!

"..این حرفها را جای دیگر نزنی. مردم فکرهای بد در باره ما میکنند. اولا پسرهای ما در لندن دارند درس میخوانند که انشاءاله یک کاره ای بشوند و بیایند به مملکت اسلامی خدمت کنند. خود ما هم سرمایه گذاری نداریم. یک خانه کوچک داریم که وقتی برای معالجه به انگلیس میرویم مجبور نباشیم به هتل برویم و دچار مشکلات نجس پاکی و حرام و حلال بشویم. حالا هم بواسیرمان دوباره عود کرده و ممکن است برای ادامه معالجات یک سری به انگلیس بزنیم."

سالهای اول انقلاب، آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین؛ که آن سالها به او شیخ اصدق و کمی بعد ثقه الاسلام و گاهی هم حجت الاسلام اصدق الواعظین میگفتند، واقعا باورش شده بود که خمینی یک حکومت اسلامی راه انداخته و همانطور که دانشجوها میگفتند؛ بعد از آن دیگر نه از فساد و رشوه و پارتی بازی خبری خواهد بود و نه از ساواک و شکنجه و زندانی سیاسی و سربه نیست کردن مخالفان بیگناه و بی پناه. اما خیلی زود فهمید که داستان فقط داستان حفظ قدرت و حکومت و "برخورداری از مواهب" آنها به هر قیمتی است و او هم اگر اهل این حرفهاست و دوست دارد که در قدرت و ثروت "مملکت اسلامی" سهیم باشد باید گوش به فرمان خمینی و دستیارانش باشد و به اندازه سهم خودش در حفظ نظام بکوشد. بعد از آن بود که او ابتدا آیت اله اصدق الواعظین شد و بعدش لقب دکتر و استاد را هم کسب کرد و شد آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین و شد عضو هیات امنا و هیئت رئیسه ی تعدادی از صندوق های قرض الحسنه و موسسات مالی "اسلامی". همزمان البته در صدور دستور حمله به ستادهای سازمانهای سیاسی و صدور حکم اعدام و "تعزیر" برای بسیاری از سیاسیون قدیم و مخالفین حکومت شرکت کرد و طی چندسال ثروتش آنقدر زیاد شد که حسابش از دستش بیرون رفت.
اما سالها بعد که جریان تظاهرات دانشجویان و معلمین و کارگران و سرکوب آنها توسط ماموران رژیم پیش آمد؛ او نگران آینده شد و به بهانه اینکه برای معالجه برخی از مرضهایش نظیر پروستات و بواسیر، باید به انگلستان رفت و آمد داشته باشد و هر بار هم یکی دو ماهی آنجا بماند، اقدام به خریدن چند خانه در لندن کرد. دو تا "آقازاده ها"یش را هم به بهانه تحصیل روانه انگلستان کرد و با استفاده از روابط دوستانه با برخی مقامات سفارت انگلیس در ایران، برای خودش و بچه ها اقامت دائم انگلستان گرفت. در یکی از بانکهای انگلیس هم حسابی باز کرد و هر از گاهی مبلغ قابل توجهی به حسابش واریز میکرد.

****************
از مشخصات مهم دکتراصدق این است که آنتنهاش بسیار حساس هستند و مثل خفاش که بدون چشم پرواز میکند او هم گاهی یکباره در بعضی شرایط عکس العملهای غیر مترقبه از خودش نشان میدهد. ابتدا کسی متوجه نمیشود چرا! اما مرور زمان قضیه را روشن میکند. از جمله همین چند روز پیش بعد از صحبت تلفنی با یکی از آقا زاده هاش در لندن، یکباره زمزمه "هجرت" ! سر داد. نشست و بلند شد که:
- آقا ما دیگه آردمانو بیختیم و غربالمانو آویختیم، این چند صباحی که باقی مانده را باید به "جهاد اکبر" یعنی جهاد نفس بپردازیم . چه بهتر که همزمان با این جهاد عظما با مشکل بواسیر هم جدا مبارزه بشه و برای این سلسله مبارزات چه جائی مناسب تر از لندن که هم دور از غوغای حوزه و مجلس و دولت است و هم اطبائ حاذق و بیمارستانهای مجهز در دسترس و هم اینکه...
حالا اینکه موضوع از چه قرار بود و آقا زاده در آن تلفن چه خبری را به او داده بود، فهمیدنش فقط زمان میخواهد.

******************
نزدیکی های ظهر، وارد دفتر کارش شد. رئیس دفترش؛ که از همان اوائل انقلاب به عنوان بسیجی و محافظ مخصوص وارد دستگاهش شده و در همه این سالها محرم اسرارش بوده و با کمک اصدق بدون داشتن دیپلم و دادن کنکور وارد دانشگاه شده و دکترا گرفته، مشغول کار با کامپیوتر بود و متوجه حضور دکتر اصدق نشد.
- و علیکم السلام برادر دکتر شعبان قلی.
- سلام علیکم حاج آقا. ببخشید متوجه آمدنتان نشدم.
- چرا مومن؟ چه خبر مهمی است که اینجوری شش دانگ حواست رفته توی کامپیوتر.
دکتر شعبان قلی در حالیکه ریشش را میخاراند گفت:
- واله حاج آقا انگار یه خبرایی قراره بشه. میگم شما علما واقعا یه چیزایی سرتون میشه که به عقل ما ملت عوام نمیرسه.
- مثلا چه چیزایی مومن؟
- همین که دوتا پسراتون توی انگلیس خونه و زندگی و بیزنس دارن و خودتون اونجا سرمایه و خونه دارین و .....
- صبرکن مومن. تندرفتی. این حرفها را جای دیگر نزنی مردم فکرهای بد در باره ما میکنند. اولا پسرهای ما در لندن دارند درس میخوانند که انشاءاله یک کاره ای بشوند و بیایند به مملکت اسلامی خدمت کنند. خود ما هم سرمایه گذاری نداریم. یک خانه کوچک داریم که وقتی برای معالجه به انگلیس میرویم مجبور نباشیم به هتل برویم و دچار مشکلات نجس پاکی و حرام و حلال بشویم. حالا هم از امروز صبح بواسیرمان دوباره عود کرده و ممکن است برای ادامه معالجات یک سری به انگلیس بزنیم.
- حاج آقا اولا که اینجا که غیر از من و شما کسی نیس. ثانیا شما تا حالا حداقل پنج دفعه بواسیرتان را در آورده اند و سه دفعه پروستاتتان را. منم که از همه ی کارای شما با خبرم. میدونم آقازاده ها چندتا خونه توی انگلیس خریدن و فروختن و چندتا دارن و توی کدوم بانک حساب دارن و سالهاست که اصلا درس نمیخوانند و....
- ساکت شو مومن. این حرفا را نزن. دیوار موش دارد موش هم گوش دارد. حالا چی شده که یاد این حرفا افتادی؟
- انگلیسیای نامرد اسم مجاهدین رو از لیست تروریستی درآوردن. بنظرم دیگه آخر خطه. همین روزاس که بیان و حساب ما با کرام الکاتبینه. کاش منم از شما یاد میگرفتم و چندتا خونه توی لندن می خریدم. میگم آقا شما که با مستر جک استرا رفقید نمیتونید ازش بخواید که نزاره اسم اینا از تو لیست درآد؟
- صبرکن ببینم مومن قضیه چیه؟ کدوم لیست از توی اسم در آمده؟
- حاج آقا شما هم خودتون رو زدین به اون راه. اسم مجاهدین از توی لیست تروریستی در آمده.....الان همه ی مقامات و امام جمعه ها و خبرگزاریهای خودی این خبر رو پخش کردن. آقا زاده های شما هم که در لندن هستند حتما قبل از ما این خبر را شنیده و به شما اطلاع داده اند. ایندفه دیگه باید به فکر نجات خودمون باشیم. دیر بجنبیم همین همسایه ها حسابمون رو میرسند.
- شلوغش نکن مومن. ما حالا حالاها رفتنی نیستیم. بگو ببینم سایتهای وزارت اطلاعات چه گفته اند؟ همان "چی چی دیدبان" چی گفته؟
- منظورتون سایت "ریال دیدبانه"؟ بابا اینام شدن عین اون قماربازه که وقتی می بازه اگه نگه به فلانم، دق میکنه.
- حالا میگی چی گفتن یا نه برادر دکتر شعبانقلی؟
- خیلی چیزا گفتن حاج آقا. مثلا گفتن که:
" رهبری مجاهدین پس از 8 سال تلاش، موفق شده است كه نام "سازمان مجاهدین خلق" را از لیست گروههای تروریستی خارج سازد كه این یك عمل كاملاً روبنایی و بدون تبعات عملی مثبت برای آنان است و در حقیقت بازگشت به وضعیت سال 2000 است با انبوهی از عقبگرد و پسرفت قابل ملاحظهی سیاسی"
اینا ماشاءاه دست چرچیل رو از پشت بستن. "عمل روبنایی"!! ما رو بگو که به اینا دلمون رو خوش کردیم. باید زودتر یک فکری بکنیم حاج آقا.
- نگران نباش مومن. اینها یک چیزی سرشان میشود که این حرفها را میزنند. – چی سرشان میشه حاج آقا. خر پیش اینا .....
دکتر اصدق با عصبانیت حرف دکتر شعبانقلی را قطع می کند:
- خاموش باش پسر. حالا برای ما شدی فیثاغورث؟ آنها هم از همان دکتراهایی دارند که شما داری. اتفاق مهمی نیفتاده. مگر هشت سال پیش که توی لیست نبودند کاری کردند. برادران وزارت هم همین را میگویند.
- حاج آقا خام حرفای این "ریال دیدبان" نشین. یادتونه اول امسال رهبر مجاهدین گفت امسال سال تعیین کننده ایه و این سربازای گمنام امام خمینی علیه ش چرند پرند نوشتن. بفرما. اینم اولین نشونه ش. این کاری که اینا کردن مثل اون دزده س که داشت قفل یه دکونی را اره میکرد. ازش پرسیدن چیکار میکنی؟ گفت ویالون میزنم. گفتن صداش کو؟ گفت صداش فردا درمیاد. میترسم نتوانیم از دست اینا در بریم.
- مومن لازم نکرده برای ما مثال بزنی. ما خودمان سالهاست برای مردم مثال زده ایم. حالا فرض کنیم که حق با شما باشد. چکار باید بکنیم. یک فکری بکن.
- چه فکری حاج آقا. هرچی زودتر بریم دنبال معالجات بواسیر و پروستات و کلیه و کمر، کمتر لطمه میخوریم.
- شما دیگه چرا چرند میگویی مومن؟ همینجوری همه چیز رو بزاریم و بریم.
- نه حاج آقا. منظورم اینه که اول هرچی میتونیم به سرعت منتقل کنیم به خارج و بعدش بریم دنبال معالجات.
- بازم خراب کردی مومن. اینها نشد راه حل. زمین و خانه و دکان و سهام شرکتها و غیره را که نمیشه با این سرعت فروخت. یه فکر دیگه ای بکن.
- واله آقا من فکرم به جایی نمیرسه. شما علما باید به فکر ما باشین. ما رو چه به فکر کردن. خیلی که بخوایم خوب فکر کنیم تازه میشیم مث این "ریال دیدبان".

دکتر اصدق مدتی ریشش را میخاراند و بعد با لحن فیلسوف مابانه میگوید:
- به نظر تو اگه ما بیایم مخفیانه یه تبریک برای رئیس مجاهدین بفرستیم چطور است؟ بهشون بنویسیم که ما از اولش طرفدار شما بودیم و حالا هم منتظر اومدن شما هستیم. خلاصه یه طوری وانمود کنیم که ما کسی نیستیم و کاری هم نکرده ایم و اصولا از اولش مخالف این نظام بوده ایم.

حالا نوبت دکتر شعبانقلی است که ریشش را بخاراند و قیافه فیلسوفی به خود بگیرد:
- بله حاج آقا. شاید اونا یادشان رفته باشد ما کی هستیم. بلاخره سی سال از آن سالهایی که شما ما را میفرستادید به دفتر اینها حمله کنیم و با چاقو و زنجیر آن بلاها را سرشان بیاوریم گذشته. حتما یادشان رفته..... میگم که...... میگم حاج آقا چطوره که دکتر نوریزاده را واسطه کنیم. آندفعه که شما را در لندن دیده بود مگر نگفته بود که با همه ی رهبرای دنیا، از بوش و پوتین گرفته تا سرکوزی و هوگو چاوز پالوده خورده و با همه ی رهبرای اپوزیسیون رفیقه و مخالفین نظام او را قبول دارند و دوستش دارند و به تحلیل هاش اهمیت میدن؟ خوب شاید بتونه وساطت بکنه که مجاهدین از سر تقصیر من و شما بگذرن.
- گل گفتی مومن. گل گفتی. البته یک کم شل گفتی. من فکر میکنم که ایشان با توجه به سوابقشون بیش از اینها میتواند برای ما کار انجام بدهد. شاید بشود ایشان واسطه بشوند و مجاهدین در حکومت آینده یک مقامی هم به ما بدهند. مثلا با توجه به دکترا و تجربه ما، ما را رئیس دانشگاه بکنند.
- البته شاید لازم باشد کمی هم از آن پولهای طیب و طاهر استفاده بفرمایید. بالاخره آقای دکتر هم یک مخارجی دارند. از قدیم گفته اند دعا بی هدیه ندارد شفا.
دکتر اصدق که همچنان نگران به نظر میرسد، مدتی با ریش سفیدش بازی میکند و میگوید:
- گل گفتی مومن. گل گفتی. شماره اش را بگیر تا با او صحبت کنم.

هیچ نظری موجود نیست: