۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

ماجراهای آیت اله دکتر اصدق الواعظین. ماجرای دوازدهم

حسین پویا
2 سپتامبر 2008

آیت اله اصدق الواعظین و حفاظت "اشرف"

شیخ اصدق سابق که همان آیت اله دکتر اصدق الواعظین فعلی باشد؛ از همان اوائل انقلاب که با زد و بند با برخی از بازاریهای محله پیشنماز و رئیس کمیته شده بود، به شدت از مجاهدین و چپی ها می ترسید. یکی از جوانان فامیل زنش که تقریبا از همه ی اسرار خانوادگی و "شغلی" شیخ با خبر بود، هوادار مجاهدین شده و شب و روزش را در محل فعالیت آنها می گذراند. شیخ نگران بود که نکند یک وقت آن جوان داستانهای مربوط به رسوایی های خانوادگی و سرکیسه کردن "مومنین" را برملا کند و او دیگر نتواند در آن شهر بماند. همه ی امید شیخ این بود که خمینی فتوایی علیه مجاهدین بدهد تا او با کمیته ای ها آنها را از شهر بیرون کنند. وقتی خبر دار میشد که مجاهدین و چپی ها در روزنامه ها و اطلاعیه هاشان آخوندها را افشا میکنند و دزدیها و کارهای خلافشان را رو میکنند، ته دلش آرزو میکرد که آنقدر اختیار و قدرت داشت که بدهد همه ی آنها را توی میدان شهر اعدام کنند. این آزو را بارها جلوی پاسداران محافظش به زبان آورده بود. خیلی مواظب بود که یکوقت بدون گرفتن فتوا و اجازه از بزرگان، کاری نکند که برایش گران تمام بشود. به پاسدار محافظ اصلی اش بارها سفارش کرده بود که:
- برادر شعبانقلی مواظب باش که این برادران یک وقت سر خود و بدون اجازه من کاری نکنند. خودم هرموقع وقتش شد خبرشان می کنم. با اینها باید فعلا دست به عصا رفتار کنیم.
پاسدار محافظش که آن موقع به شعبان جیب بر معروف بود و تقریبا همه مردم شهر او و پدرش؛ که او هم کارش دزدی و جیب بری و قاچاق فروشی بود را می شناختند. شیخ به شعبانقلی قول داده بود که اگر از ته دل توبه بکند و همه وقتش را در خدمت به او بگذراند، خداوند از سر تقصیراتش خواهد گذشت و آینده روشنی در انتظارش خواهد بود. و حالا پیش بینی شیخ درست از کار درآمده و شعبان جیب بر؛ شده است برادر دکتر شعبانقلی و پائین برخی نامه هایی که از دفتر شیخ اصدق به ادارات مختلف فرستاده میشود را با عنوان؛ دکتر شعبانقلی صداقت نیای خمیس آبادی، رئیس دفتر مخصوص حضرت آیت اله دکتر اصدق الواعظین، امضاء میکند.
عرض میکردم که یکی از آرزوها و دعاهای مستمر شیخ اصدق از همان اوائل انقلاب این بوده که "خدا شر این مجاهدین را از سر ما علما کوتاه کند". وقتی همان اوائل شعبان جیب بر به او میگفت که:
- حاج آقا اینا که تا اونجایی که من و بقیه برادرا میشناسیم جوونای پاک و با معرفتی هستن. چرا اینقدر از اونا بدت میاد؟
شیخ اصدق در جوابش میگفت:
- پسر جان نگاه به ظاهرشان نکن. اینها از کفار هم بدترن. نمی بینی از صب تا شب کارشون شده اینکه مواظب باشن که ما چیکار میکنیم؟ من نمی فهمم اینا از جان ما چی میخوان. خوب روحانیت به حکومت رسیده، باید حکومتش را بکنه دیگه. از زمان حضرت آدم توی این مملکت هالوت و جالوت و سلیمان نبی و امیرارسلان نامدار و شاه عباس میرزا و شاه سلطان حسین کرد شبستری افشار و شاه شهید و رضا شاه کبیر قاطرچی و شاهنشاه آریامهر خائن حکومت کردن. این همه مدت یکی پیدا نشد به اونا بگه که چرا توی قصر زندگی می کنی و چرا ماشین بنز سوار سوار میشی و چرا چندتا زن عقدی و صیغه داری. خوب حالام نوبت حکومت روحانیته. به مجاهد و چپی چه مربوطه که ما چیکار می کنیم. مملکت مال ولی فقیه و امام و "اسلامه". هر طور دلمون بخواد بیت المال را خرج میکنیم. هرچندتا هم دلمون بخواد زن می گیریم.

به این ترتیب بزرگترین آرزوی شیخ اصدق این بود که حتی یک نفر از مجاهدین زنده نماند. هر وقت هم از یکی از مقامات می شنید که مجاهدین تمام شدند، قند توی دلش آب میشد و از ته دل میگفت الحمد لله. وقتی هم که خمینی فتوای قتل عام مجاهدین و چپی های زندانی را صادر کرد، شیخ اصدق از جمله کسانی بود که با تمام توان از او پشتیبانی کرد و علیه منتظری سخنرانی کرد و گفت که "این شیخ بیسواد باید برود روضه اش را بخواند. او را چه به ولی فقیه شدن".
اما سالها گذشت و شیخ اصدق فهمید که علیرغم همه آن قتل عامها و اعدامها، مجاهدین تمام نشده اند و یکی از مشغله های اصلی ذهن ولی فقیه هستند. شیخ فهمید که اگر خطری حکومت آخوندها را تهدید کند همین مجاهدین هستند. این بود که همیشه گوش به زنگ بود و خبرهای مجاهدین را دنبال میکرد و مواظب بود که اگر "اتفاق ناگواری" افتاد بدون معطلی خودش را به اروپا برساند. به همین دلیل هم "آقا زاده ها" را به اروپا روانه کرده و کلی هم پول برایشان فرستاده و تا توانسته بودند خانه و مستغلات خریده بودند و در بانکها پس انداز کرده بودند.
این روزها هم که مسئله مجاهدین و شهر اشرف و حفاظت آنها در عراق موضوع بحث اغلب رسانه ها و سایت های وابسته به وزارت اطلاعات است، شیخ بیشتر از قبل نگران است و موضوع را دنبال میکند. شکمش را صابون زده که ایندفعه شاید ولی فقیه با کمک برادران سپاه بدر و دار و دسته حکیم کار مجاهدین را یکسره کند. هر روز صبح اول وقت که به دفتر می آید اولین سوالش از دکتر شعبانقلی این است که:
- برادر دکتر شعبانقلی بفرمایید که این سایتهای برادران وزارت اطلاعات و سربازان گمنام حضرت امام و آن سایت "ریال دیده بان" چی نوشته اند مومن؟ بالاخره ما از دست این سه چهارهزار نفر خلاص می شویم یا آخرش اینها قبر ما را می کنند و چنان مثل اجل معلق روی سرمان ظاهر میشوند که فرصت نمی کنیم فرار کنیم؟ من نمی فهمم این احمدی نژاد خاک بر سر چکار میکند؟ چرا عوض اینکه برود عراق با ژنرالهای امریکایی که طرفدارش هستند چای و قهوه بخورد، چند هزار پاسدار برنمیدارد ببرد عراق کار اینها را یکسره کند؟ باید به اون ژنرالهای امریکایی بگوید که جلوی تماس مجاهدین با شیعیان عراق را بگیرند. اینها شیعیان عراق را گول میزنند. روحانیت عراق را گول میزنند. می ترسم آخرش دولت عراق را هم گول بزنند. رئیس جمهور به این بی عرضگی نوبر است.

دکتر شعبانقلی که خودش هم در ترسیدن از مجاهدین دست کمی از شیخ اصدق ندارد و نگران است که اگر مجاهدین بیایند او باید تقاص همه بلاهایی را که بر سر هواداران مجاهدین آورده و همه کلاه هایی را که سر مردم گذاشته پس بدهد، با نگرانی میگوید:
- واله حاج آقا گلاب به روتون، ما که دیگه چیز گیجه گرفتیم. باز یه چیزی یک نفر توی وزارت دفاع عراق گفته و این برادران شروع کردن به بشکن زدن و نقل و شیرینی پخش کردن. الان چند ساله که همش حرفشون اینه که امروز دولت عراق مجاهدین و قرارگاهشون را تحویل میگیره، فردا تحویل میگیره. امروز اخراجشون میکنه، فردا اخراجشون میکنه. اینا فقط بلدن آرزوهاشون را به اسم خبر موثق از قول یقنلی بقال توی سایت و روزنامه ها بنویسن. دیروز با پررویی تمام نوشتن:
"به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی هابیلیان (خانواده شهدای ترور) یك عضو اتحادیه جهانی روزنامه نگاران جهان عرب گفت: با بررسی‌هایی كه كمیساریای عالی انتخابات در عراق انجام داد معلوم شد تمام آماری كه مجاهدین ادعا می‌كنند طرفداران آنها در عراق هستند دروغ و زائیده تخیلات و تبلیغات مجاهدین است و آنها با هزینه‌های آنچنانی تنها توانسته‌اند در حدود 10 هزار امضاء برای خود جمع آوری كنند".
خبرگزاری فارس که ماشاءاله روی سنگ پای قزوین رو سفید کرده. حالا این روباه از قول دمبش یعنی پایگاه اطلاع رسانی هابیلیان (که اروای دمبشون هیچ دشمنی با مجاهدین ندارن و هرچی میگن مو لای درزش نمیره)، این یکی هم به نقل از یک فلکزده که معلوم نیست دم حرم امام حسین گدایی میکنه یا حرم سامره (مدرک روزنامه نگاریش را هم لابد برادر کردان از دانشگاه آکسفورد برایش گرفته)؛ ورداشته این مزخرفات رو نوشته. ما که موندیم که چیکار کنیم.
- برادر دکتر شعبانقلی عزیز خیلی جوش نزن مومن. به این دوستات هم بگو شتر در خواب بیند پنبه دانه. سی ساله که ما داریم سر منبرهامون میگیم اینا تمام شدن و از بین رفتن و چه و چه شدن. اما بازم همینا اطلاعات اتمی ما را افشا کردن و دست ما را توی پوست گردو گذاشتن. این دوستای سرکار مثل اینکه خیلی دوست دارن که روحانیت را سر کار بگذارند و رنگ کنند. خبر ندارند که ما خودمان قورباغه را رنگ می کنیم و به جای تلفن همراه به مومنین قالب میکنیم. اینا اگر خیلی زرنگن باید احمدی نژاد و دولت را وادار کنند که با کمک همان ژنرالهای آمریکایی هوادار احمدی نژاد، حفاظت قرارگاه مجاهدین را به خودمان منتقل کنند. من خودم حاضرم فرماندهی ایدئولوجیک این کار را به عهده بگیرم.

دکتر شعبانقلی قیافه متفکرانه ای به خود میگیرد و میگوید:
- میگم حاج آقا شما که ماشاءاله در این سی سال به اندازه کافی به مومنین و "اسلام" خدمت کرده اید و حالا دیگه ماشاءاله سنی ازتون گذشته و بدنتان حسابی خسته شده. چطوره که تشریف ببرید در یک جای خوش آب و هوایی اونور دنیا بقیه عمرتون رو به عبادت بگذرانید. بنده هم دست زن و بچه ها رو میگیرم و در خدمتتون هستم. هم از حضورتون کسب علم و فیض میکنم و هم کارهاتون را راست و ریس میکنم. حیف است که بعد از اینهمه سال خدمت کردن به مومنین و اسلام، یه دفه خدا نکردن گیر این از خدا بی خبرها بیفتیم. اینا ول کنم معامله نیستن. بالاخره دیر یا زود یه روزی میان سر وقتمون.
- اینقدر نا امید نباش مومن. شما خودت خبرهای خوش را به من میدهی. مگر نگفتی به زودی حفاظت اینها را به دولت عراق تحویل میدهند. خوب آنوقت دیگر کار تمام است. ما به همراه برخی از علما و تجار محترم تازه تصمیم گرفته ایم که یک بانک خصوصی تاسیس کنیم. اجازه اش هم از "آقا" گرفته شده. آخر اینها که از بین بروند دیگر تا دویست سال دیگر روحانیت بدون دردسر حکومت میکند.
- حاج آقا قربان جدت برم این چه حرفیه؟
- مومن مارا رنگ نکن. خودت میدانی که من سید نیستم. کدام جدم را میگویی؟ جد من هم مثل جد خیلی های دیگر از علما یک دهاتی کشاورز بود. خدا رحمتش کند. خیلی زحمت میکشید.
- اختیار داری حاج آقا. بعد از سی سال خدمت به اسلام و مومنین شما از سید هم سید تری. تازه همون کشاورز خودش حبیب خدا بوده. خودتون همیشه میگین الکاسب حبیب اله.
- خوب حالا حرفت را بزن.
- هیچی حاج آقا. حرف من اینه که دیگه فایده نداره. من که چشمم از این داستانا آب نمیخوره. اگه حالا هم جواب نمیدید اقلا قول بدید در باره ش فکر کنید.
- در باره چی جواب بدم یا فکر کنم مومن؟ چرا حرف سرکه میزنی.
- سرکه نه حاج آقا. سکرت. منظورم اینه که در باره رفتن به یک جای خوش آب و هوا و بقیه قضایا فکر کنید.
شیخ اصدق سرش را به زیر انداخته و فکر میکند. بعد سرش را بلند کرده و میگوید:
- بد هم نمیگویی مومن. خودت جوانب قضیه را بررسی کن تا هفته آینده در باره ش حرف بزنیم. باید با آقا زاده ها هم تماس بگیرم و نظرشان را بپرسم. شاید دیگه وقتش رسیده. شاید.

-----------------------------------

وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/

هیچ نظری موجود نیست: