۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

خاطرات سیدعلی خ. رهبر موقت مستضعفان جهان


30 بهمن 1392

شماره 1
یکشنبه 27 بهمن. یازدهم ربیع الثانی

امروز صبح با بررسی علمیِ شرح احوالات بزرگترین رهبران جهان و بخصوص پیامبران، به این نتیجه بسیار مهم رسیدیم که به غیر از حضرت خضر و آقای جنتی، همه ما یک روزی خواهیم مرد. این است که تصمیم گرفتیم خاطرات خود را بنویسیم تا رهبران آینده ایران و کشورهای دیگر دنیا، بر اساس این رهنمودها بتوانند کشور خودشون را به دروازه تمدن و شکوفائی و رشد شگفت انگیز برسانند. البته  همانطور که در آینده آقایان امام جمعه ها از بنده درخواست خواهند کرد، دستور خواهیم داد که این خاطرات را به همراه رساله عملیه اینجانب، از سال آینده در دانشگاههای ایران و سوریه و عراق و برخی کشورهای دوست در افریقا تدریس کنند.
1 - امروز بعداز ظهر سردار فیروز آبادی آمده بودند احوالپرسی. بنده همواره گفته ام از اینکه سرداری با این عظمت و این عرض و طول به ما خدمت می کند، همواره خرسند هستم. عصرانه ای بود و ایشان ماشاءاله چقدر میخورند. البته خودش معتقد است که ورزش و حرکات بدنی او را سر فرم نگه داشته. به نظرم که بنده هم باید کمی از این ورزش ها بکنم. در بحثمان در مورد امریکا، از بنده درخواست کرد که اجازه بدهم که سپاهیان و بسیجیان ما به کمک ناوهای هواپیمابر و زیردریایی های ساخت سپاه، نصف خاک امریکا را تسخیر کنند و اونجا را از زیر سلطه حکومت دست نشانده امپریالیسم خارج کنیم. می گفت نظر اکثر فرماندهان سپاه این است که بهتر است با ناوگان و زیردریائیهامان به یک حرکت انبردستی از قسمت نیویورک و شرق امریکا، تمام منطقه شرق را تسخیر کنیم. می گفت که در نیویورک شرکتهای بزرگی هستند که باید مصادره بشوند و در اختیار بنیاد مستضعفین قرار بگیرند.البته بنده مخالفتی ندارم اما فکر می کنم اگر غرب امریکا را بگیرم بیشتر به نفع ما خواهد بود چون در آن منطقه معادن طلا و نفت وجود دارد. تسخیر امریکا هم جزو حقوق ماست زیرا که به قول امام راحل امریکا از همان صدر اسلام و دوران ائمه اطهار به ما ضربه زیادی زده. به ایشان گفتم که بهتر است در این مورد در جلسه ای با حضور همه سرداران سپاه و فرمانده بسیج بحث کنیم. بین خودمان بماند، فیروزآبادی معتقد است که شیخ اکبر نباید در جریان طرح ما قرار بگیرد چون ممکن است به امریکائیها خبر بدهد. بنده هم به شیخ اکبر مشکوکم. خودش هم که جاسوس نباشد بچه هایش جاسوس هستند.
2 - دم غروب احمدی نژاد آمده بود. هنوز هم همان هاله نور را دور سرش میشود دید. اگر بنده ولی فقیه نبودم او حتما ولی فقیه می شد. می گفت حضرت حجت علیه السلام از سخنرانی من که در اون به امریکا و اوباما فحش دادم خیلی خوشحال است. انچوچک یک جوری می گوید که انگار او تنها کسی است که با آنحضرت ارتباط دارد. نمیداند که ما خودمان روزی سه بار خدمت آقا مشرف می شویم و از ایشان در مورد امور مملکت راهنمایی می گیریم. وگرنه اینهمه شکوفایی از کجا آمده؟ به رویش نیاوردم که دلش نشکند. می گفت باید سر امریکائیها را کلاه بگذاریم. البته نظرش این بود که این کار از دولت روحانی بر نمی آید. می گفت میتوانیم در ظاهر قبول کنیم که سانتریفوژها را از کار بیندازیم تا تحریمها را تمام کنند و پولهای بلوکه شده را پس بگیریم. من شگفت زده شدم. اما توضیح داد که در دوران رئیس جمهوریش روی چند تا از طلبه ها که در یکی از مدرسه های علمیه قم توانسته بودند در قابلمه عمل غنی سازی اورانیم بکنند سرمایه گذاری کرده است. البته هنوز بنده نفهمیده ام چگونه این کار را می کنند. حدس می زنم پودر اورانیم را در قابلمه می ریزند و می جوشانند تا آبش تبخیر شود و بجای کیک زرد، شربت زرد درست می کنند که نگهداریش هم باید ساده تر باشد. خودش معتقد بود که ظرف سه چهار ماه میشود با استفاده از چندهزار قابلمه، ما به غنی سازی هشتاد درصد و به بمب  برسیم. البته بدون اینکه امریکائیها خبردار بشوند. طرح خوبی است. می گفت خرجش هم بیشتر از بیست میلیارد دلار نیست که باید شرکت نفت مستقیما در اختیار دانشگاه احمدی نژاد قرار بدهد. توضیح نداد که چرا خرید چند هزار قابلمه و پرداخت حقوق چند صد طلبه سر از بیست میلیارد دلار در می آورد اما بنده هرچند به حساب و کتاب ایشان اعتماد دارم، بنده زاده را مسئول کنترل مالی پروژه می کنم. به ایشان  گفتم که طرح خوبی است و بنده مخالفتی ندارم. اما البته باید یادمان باشد که از قابلمه های چینی استفاده نکنیم. ضمنا باید با برخی از دانشمندان بسیج صلاح و مشورت کنم تا آنها هم در طرح شرکت کنند. ما برای سوخت زیردریایی های اتمی ساخت سپاه به اورانیم غلظت بالا نیاز داریم. البته سفارش میکرد که شیخ اکبر در جریان طرح قرار نگیرد چون ممکن است نارو زده و به امریکائیها خبر بدهد. خیالش را راحت کردم که چیزی به شیخ اکبر نخواهم گفت.
 3 – بعد از شام شیخ اکبر زنگ زد و گفت میخواهد خدمت برسد. پرسیدم برای چه کاری. گفت خاطراتی از امام یادش آمده که میخواهد برای من تعریف کند. گفتم در چه زمینه ای هستند. گفت مربوط به زمانی که امام جام زهر آتش بس را خوردند. گفت میخواهد به من بگوید که چگونه از تاثیرات جام زهر کم کنم. دیدم انگار قصد دارد که مرا به خوردن جام زهر ترغیب کند و بازهم الکی خاطره درست کرده. گفتم بنده فعلا قصد خوردن جام زهر ندارم. گفت منظور او هم این است که ضمن اینکه جام زهر را نمیخورم یک جوری وانمود کنم که خورده ام و حالم بهم خورده. می گفت امام در این مورد چیزهایی گفته که میخواهد به من بگوید. به نظرم دارد کلک می زند. میخواهد که من جام زهر را بخورم و بعدش او پایش را کنار بکشد. خیلی حقه باز است. گفت یک خواسته دیگر هم دارم. گفت می خواهم خواهش کنم که در سالگرد سومین سال فتنه 88 این موسوی و کروبی را آزاد کنید. اونها که نه کاری ازشون ساخته س نه قصد کاری دارند. گفتم با همه شیخ اکبر بودنت این یکی را اشتباه می کنی. بنده هم میدانم که نه کاری ازشون ساخته س و نه قصد کاری دارند. اصلا برای همین توی حصر نگهشون داشتم. بذار یه عده دلشون خوش باشد که اونا رهبر اپوزیسیون و جنبش به اصطلاح سبزن و منتظر باشن که از اونا حرف یا اعلامیه ای علیه من در بیاد. اینطوری بنده همه را سر کار گذاشتم. بعدش الکی گفتم که امشب مهمان دارم و صبر کند ماه آینده بیاد.
دوشنبه 28 بهمن- دوازده ربیع الثانی
1- باید به خاطره نویسی ادامه بدهم. کار خوبی است. اگر چند سال پیش نوشته بودم حالا این شیخ اکبر اینقد قمپز در نمی کرد. شیخ دغل برای هر موضوعی خاطره از امام میسازد. کم مانده بگوید امام با آمدن روحانی هم موافق بوده و خبرش را پیشکی داده. امروز صبح روحانی آمد. گفت آقا اینقدر به امریکا بد و بیراه نفرمائید. اجازه بدید کارمون را بکنیم. یه چند ماه فرصت بدید تا ما بتوانیم مقداری دلار ذخیره کنیم. گفتم مرد حسابی من دارم به نفع تو کار می کنم. تو میتوانی به امریکائیها بگویی که آقا فشار می آورد و اونها باید امتیاز بیشتری بدهند. گفتم تو چه آخوندی هستی که نمیتوانی چهارتا امریکایی را گول بزنی. برو خاطرات آقای رفسنجانی را بخوان ببین امام چگونه در جریان گروگانها سر امریکائیها کلاه گذاشتند و برای جنگ سلاح گرفتند. همان داستان کلت و کیک و مک فارلن. اصرار داشت که بنده قبول کنم که برای یک مدتی کارهای اتمی تعطیل شود. گفتم شما نمی فهمید. اینها، اگر ما این سایتها را هم تعطیل کنیم دنبال تعطیلی موشک سازی ما میروند. فردا هم میخواهند گروه حقوق بشر بفرستند. گفت آقا من خودم شیخم. من ترتیبی میدهم که آقای استرای انگلیسی بشود نماینده حقوق بشر. برای بررسی سایتهای موشکی هم روسها بیایند یا چینی ها. گفتم ولی نگفتی مسئله چیز چی میشه. با تعجب گفت چیز؟ کدام چیز؟ گفتم چیز دیگه. خنگ خدا. همون که با ب شروع میشه. گفت منظورتون برقه؟ ما که نیروگاهمون داره راه میفته. گفتم نه خنگ خدا. ب و میم و ب منظورمه. گفت: آهان فهمیدم بمب را می فرمائید. گفتم اسمش را نیار حرامه. گفت ولی شما که فرمودید ساختن اون حرامه. گفتم خاک بر سر تو شیخ که ده کلاس از احمدی نژاد پائینتری. گفت نگران نباشید. من میتونم ده تاش رو از روسها بخرم. نفت که بدیم اونا همه چیز میدن. سرم رو تکان دادم و گفتم  در مورد پیشنهادش فکر می کنم و خبر میدهم. یاد پیشنهاد احمدی نژاد و اون قابلمه ها افتادم. چیزی به او نگفتم. شاید بد نباشد که هر دوتا پیشنهاد با هم عملی شود. هم غنی سازی قابلمه ای و هم خرید بمب از روسها. بعد از رفتن روحانی به حرفهایش فکر کردم. فهمیدم همه اش نقشه شیخ اکبر است که میخواهد جام زهر را به بنده بخوراند و بعد خودش جای من را بگیرید. کور خوانده.
2- نزدیک ظهر خبرهای تظاهرات بختیاری ها را خواندم. گفتم ضرغامی بیاید ببینم چرا مسئله برای ما درست می کند. آمد. گفتم نکند این کارها زیر سر نفوذیهای شیخ اکبر در تلویزیون است که میخواهد برای من مشکل درست کند؟ گفت نه قربان. راستش ما میخواهیم یه جوری به این ملت بفهمانیم که هروقت در این مملکت مبارزه ای شده و قوم و قبیله ای تن به ظلم متجاوز خارجی یا حاکم داخلی نداده اند تحت رهبری یک روحانی بوده. حتی ما فهمیده ایم که براساس نظر امام راحل، رهبری مقاومت ایرانیها علیه حمله اسکندر به ایران هم با روحانیت شیعه بوده. اما این مردم و از جمله همین لرهای بختیاری قبول نمی کنند و هی از این طرف و اونطرف تظاهرات می کنند. گفتم که بنده بارها گفته ام که هر تظاهراتی کار صهیونیستهاست اما شاید شما هم راه را درست نمی روید چون هدف و حرفتان که کاملا درست است. اگر روحانیت نبود این مملکت کورش و تخت جمشید را هم نداشت. شاید بهتر باشد از احمدی نژاد کمک بگیرید. داستان قابلمه و غنی سازی را برایش گفتم. نمیدانم چرا تا کلمه بیست میلیارد دلار را شنید رنگ و رویش پرید. نمیدانم چرا هیچکدام از این فرماندهان پاسدار ما در کودکی دوست نداشته اند به مدرسه بروند و درس بخوانند اما همه شان وقتی بزرگ شدند و فرمانده شدند، دکتر هم شدند. البته این از افتخارات نظام الهی ماست که اینهمه دکتر سپاه ما را فرماندهی می کنند. اما خوب شاید بهتر باشد بنده دلیلش را بفهمم.

هیچ نظری موجود نیست: