۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه
پاسخ اوباما به احمدی نژاد
کریستمس، 25 دسامبر 2008
پاسخ اوباما به نامه ها و پیامهای احمدی نژاد
ای احمدی نژاد که خوش تیپی و ملوس
"لیسن" زمن تو نصیحت، مباش لوس
کردی برای من ارسال یک "لتر"
در نامه ات زدی چه زیادی همی تو زر
"تایرد" گشته ام من از این زر زدن همی
"آل مای فرندز سی" که تو شیدا و شلغمی
هرچند خامنه کرده تو را بارها "ساپورت"
بهتر بود تو را همه جا گفتمان "شورت"
پیراهنت که آید از آن بوی گند "فوت"
تقدیم کن به رهبرت که بگوید گلاب به روت
گویا به کودکی تو بسی خورده ای "یوگورت"
حالا شده ست "بیزنس" سرکار هارت و پورت
زین هارت و پورت مفت تو را نیست "اوت کام"
گشته ست "یور تانگ" خسته ازین گردش مدام
گفتی نشسته دور "هد"ت هاله ای ز نور
"پوت سان گلس" پسر، نشود دیده هات کور
با آن قیافه ی انچوچکت که "وای"
اینقدر اینور و اونور غمیش میای
گفتی که نیست وابسته به "اویل" اقتصاد "یو"
ارزان چو نفت شد همه در رفت باد "یو"
از بسکه "امپ تی" و بی مایه بسته ای
پیداست از قیافه ی نحست که خسته ای
از من نصیحتی بشنو ای قهرمان "فیس"
"یوز فول" نبوده بهر تو "ای تینگ" نان "فیس"
معانی لغات فرنگی:
Listen لیسن = بشنو
Letter لتر = نامه
Tired تایرد = خسته
All my friends say آل مای فرندز سی = همه دوستانم میگن
Support ساپورت = حمایت
Short شورت = کوتاه
Foot فوت = پا
Yogurt یوگورت = ماست
Business بیزنس = حرف و شغل
Out come اوت کام = حاصل
Your tongue یور تانگ = زبانت
Head هد = سر
Put sun glass پوت سان گلس = عینک آفتابی بزن
Why وای = چرا
Oil اویل = نفت
You یو = شما
Empty امپ تی = خالی
Use full یوز فول = مفید
Face فیس = رو
Eating ای تینگ = خوردن
۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه
نامه احمدی نژاد به اوباما
برادر مومن آقا سید حسین آقای اوباما
آقا فرمودند السلام و علیکم و علی آباء کم الاسودین
آقا ادامه دادند که؛ وعده بزرگان ما به حقیقت پیوست و مردی از تبار بلال حبشی حاکم ثروتمندترین کشور دنیا شد. ما به عنوان ولی فقیه مسلمین خارج از ایران پیش بینی کردیم که بزودی اسلام ما دنیا را خواهد گرفت و حالا همه می بینند که این پیش بینی به واقعیت پیوست و یک برادر ایمانی حاکم امریکا شده است. از رنگ پوست شما معلوم است که شما هم مثل بنده اهل موزیک و سازهای بادی هستید. انشاءاله هرچه زودتر کنترل و امنیت خاورمیانه را به ایران اسلامی محول خواهید کرد و آنوقت ما میدانیم و حکام مرتجع منطقه که خودشان را برای بوش لوس میکردند و ما هم به خاطر رعایت احترام جناب آقای بوش هیچ چی نمی گفتیم.
آقا فرمودند بدانید که برخلاف تبلیغات رسانه های استکباری، رژیم الهی ما از صددرصد حمایت مردم برخوردار است و خود من حداقل از نود و شش و نیم درصد حمایت مردم برخوردارم. تنها چند گروهک و چند نفر از خدا بیخبر با رژیم و رئیس جمهور محبوب خوب نیستند. البته آنها هم با من خوبند ولی میگویند نیستند. از جمله این گروهکها میتوان از گروهکهای به واقع منافق طنز نویس و کاریکاتور کش نام برد. آقا فرمودند گروهک التقاطی طنز نویس را میتوان از جمله گروهکهایی دانست که همه اعضای آن گفته ها و سخنرانی های بنده و ریاست جمهوری محبوب را از الف تا یا استفاده می کنند و هیچوقت هم قدر دان نیستند. به جرات میتوانیم ادعا کنم که یکی از گروهکهایی که تا بن دندان از کاندیداتوری آقای احمدی نژاد (یعنی بنده) برای انتخابات آینده حمایت می کنند همین گروهک منافق طنز نویس هستند. نه اینکه اینها دلشان برای اسلام سوخته باشه و به خاطر آبادانی کشور و بردن پول نفت به سر سفره های مردم به ایشان علاقمند باشند. البته ما در بین اعضاء این گروهک هم تعدادی نفوذی داریم و براساس اطلاعاتی که آنها به ما داده اند، اینها علاوه بر عامل صهیونیست بودن، ترجیح میدهند که آدمی مثل دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور باشد تا آنها سوژه کافی برای نوشتن داشته باشند. (ما اینیم دیگه).
گفته شده این گروهک در نامه محرمانه به دبیرکل سازمان ملل پیشنهاد کرده اند که هرچه زودتر بنده از طرف سازمان ملل به عنوان مسئول طرح سالم سازی و حل و فصل بحران اقتصادی که در حال حاضر دامنگیر جهان و بخصوص غرب شده بشوم و از من خواسته شود که این مشکل را حد اکثر ظرف مدت یک ماه حل نمایم. اعضای این گروهک صهیونیستی در واقع سازمان ملل را ترغیب می کنند که راه حل های احمدی نژادی را برای برون رفت جهان از مشکل فقر و گرسنگی بخصوص در میان کودکان بپذیرد، جهان را هرچه سریعتر احمدی نژادی کند و هرچه زودتر همانطور که رهبر ما گفته اند، شورای امنیت سازمان ملل برای نشان دادن بیطرفی خودش می بایستی طی قطعنامه ای همه کودکان هفت ساله را در سال آینده به عنوان کودکان هشت ساله به رسمیت بشناسد.
استکباریان به ما میگویند که قیمت نفت پائین آمده و به بشکه ای زیر پنجاه دلار خواهد رسید. ما (این را خودم که احمدی نژادم میگویم) ضمن زدن مشتی محکم بر دهان استکبار میگوییم که ما با نفت بشکه ای پنج یا هشت دلار هم میتوانیم مملکت را اداره کنیم. همانطور که آن رئیس جمهور برگزیده اول انقلاب (همان شبدرقلی خان معروف به اندیشه قرن) که در اوائل دوران جنگ وقتی لاجوردی تهدیدش کرده بود که او را به اوین خواهد کشاند، گفته بود:
- کسی که از شن های گرم خوزستان نترسیده، از سلول سرد زندان اوین هم نخواهد ترسید. ما به موقع فلنگ را خواهیم بست.
ما هم میگوییم:
- کسی که مملکت را با نفت بشکه ای صد و شصت دلار اداره کرده، مملکت را با نفت بشکه ای پنج دلار هم اداره کند."ما هم به موقع فلنگ را خواهیم بست". اما البته قبل از بستن فلنگ، ما به موقع نشریات را خواهیم بست و به موقع دهان ها را خواهیم بست و به موقع همه مردم را اعدام خواهیم کرد. اما ای برادر ایمانی، رهبر معظم فرمودند از شما خواهش کنم که درست است که ما مملکت را با نفت بشکه ای پنج دلار هم اداره خواهیم کرد اما اگر میشود شما یک کاری بکنید که قیمت نفت دوباره همان بشکه ای صد و شصت دلار بشود که این وسط "اسلام" و رهبر مستضعفین جهان سنگ روی یخ نشوند.
مطلب بسیار مهم دیگر اینکه بنده و ولی فقیه امیدواریم که شما هرچه زودتر بسیج دویست میلیونی امریکا را تشکیل داده و به دست بسیجیان مومن امریکایی، ارتش استکباری امریکا را شکست بدهید و مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید. آقا فرمودند ما در این مورد همه تجربیات بسیجی خودمان را در اختیار شما خواهیم گذاشت. البته به شرطی که شما یک چیزی به این دادگاه های اروپایی بگویید که اینقدر به نفع مجاهدین رای ندهند. اسم اینها را برادر کلینتون و آن ضعیفه وزیر خارجه اش که از حزب خودتان هستند توی لیست گذاشتند. حق و حساب این کار خیر را هم تمام و کمال دریافت کرند. کاش میشد شما توی دهان این دادگاه ها میزدید و قضات شرع این دادگاهها را که از مامورین خودتان هستند برکنار میکردید که اینقدر به نفع مجاهدین رای ندهند.
دیگر اینکه ولی فقیه مسلمین جهان همچنین فرمودند که به شما عرض کنم که ایشان شنیده اند که در امریکا پانزده شانزده میلیون شرکت وجود دارد و حالا که جنابعالی در واقع حکم ولی فقیه امریکا را دارید اگر موافق باشید ما چهار پنج میلیون از مسلمین ایرانی را که بیکارند خدمتتان بفرستیم و شما هرکدام را در یکی از آن شرکتها کار بدهید. اینجوری مشکل بیکاری کشور اسلامی ما حل میشود و شما هم اقتصادتان تا حدودی احمدی نژادی خواهد شد. بدیهی است در مقابل این خدمت به تضمین رهبر معظم ما، خداوند متعال صد در دنیا و هزار در آخرت به شما پاداش خواهد داد. ضمنا عنایت بفرمائید و به عنوان سهم امام و خمس و زکات، چند تا کشتی گوشت و گوجه فرنگی برایمان روانه کنید که قیمتهای ما یک کمی پایین بیایند و اقتصاد ما از این هم که هست شکوفاتر بشود. در عوض این، ما به شما چندتا دکترای افتخاری خواهیم داد و حتی اگر بخواهید شما را آیت اله افتخاری خواهیم کرد و یک کتاب فتوا هم برای شما چاپ می کنیم و شما را به عنوان امام جمعه موقت امریکا معرفی می کنیم. رهبر گرانقدر قول دادند که در قبال این زحمات، آقای دکتر کردان را هم میفرستیم اونجا که وزیر کشور شما بشود و کارهای امنیتی و انتخاباتی امریکا را راست و ریس کند.
مطلب خیلی مهم دیگر که آقا فرمودند بطور خصوصی با شما در میان بگذارم این است که همانطور که خود شما میدانید اینکه می گویید ما نباید بمب اتمی داشته باشیم حرف درستی نیست برادر جان. ما یک کشور اسلامی هستیم و در مقابل خداوند مسئولیم که بمب اتمی داشته باشیم. ما که بمب اتمی را نمیخواهیم که کسی را بکشیم. ما بمب را برای مقاصد صلح آمیز و کمک به مسلمین جهان میخواهیم. ما میخواهیم از بمب اتمی برق و انرژی بگیریم که بسیار هم رایج است و شما هم در این زمینه خوب است ما را کمک کنید. در صورتی که این کمک بزرگ را به ما کردید در مقابل ما عرض می کنیم که شما لازم نیست خودتان را در عراق به زحمت بیندازید و سربازانتان را به کشتن بدهید. عراق را بسپارید به ما و بروید خیالتان راحت باشد. ما عراق را هم اسلامی می کنیم و مثل ایران اسلامی امنش می کنیم. ما در این زمینه سی سال تجربه داریم. در خاتمه آقا فرمودند اگر سوالی چیزی در مورد اداره اقتصاد و نحوه برخورد با دانشجویان زیاده طلب و روزنامه های علاف ونویسندگان موی دماغ و بقیه موارد امریکا داشتید حتما بدون رودربایستی با ما تماس بگیرید:
ای حضرت اوباما شوخی نکن تو باما
والسلام و علیکم و علی بابایکم و علی بابای بابایکم و خلاصه علی همه اجدادکم.
الاحقر. دکتر محمود احمدی نژاد
۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه
وزیر کشور مستضعفین
ناله های مادر مستضعفین
آن مرید رهبر مستضعفین
شد وزیر کشور مستضعفین
بار دیگر کرد "اسلام عزیز"
یک کلاهی بر سر مستضعفین
لات کفتر باز چون گردد وزیر
می پراند کفتر مستضعفین
هرکه می راند الاغ خویشتن
کس نمی راند خر مستضعفین
می کشد آشیخ نقشه هر زمان
تا "بصیغد" همسر مستضعفین
سالها زد اکبر کوسه نشان
توی مغز اکبر مستضعفین
بعد از آن هم من نمی گویم چه کرد
خاتمی با باور مستضعفین
بعد از او هم احمدی بر باد داد
پول شیر اصغر مستضعفین
بی اثر باشد به این نامردمان
ناله های مادر مستضعفین
پس عجب نبود که یک میلیاردر
شد وزیر کشور مستضعفین
نیست باکش هیچ از افشاگری
آن شریک رهبر مستضعفین
۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه
ایها الناس اوباما آمد.
ما که نفت میدیم و یک چیزی روش
ایهاالناس اوباما آمد
نان شیرینی و حلوا آمد
همه جا سبز و اوبامایی شد
دلبر خوش بر و بالا آمد
انتخابات دموکراتیکی
شد و آن حضرت والا آمد
پدرش مال ده پائین بود
مادرش از ده بالا آمد
بوش تر زد به همه جای جهان
اوباما بهر مداوا آمد
بوش بی ریخت و بابا قوری رفت
باراک خوشگل و رعنا آمد
بوش باید بزند تر که سپس
شاد باشی که مسیحا آمد
بوش از حزب ریپابلیکن بود
بهر چاپیدن دنیا آمد
لیک از حزب دموکرات است این
منتظر مانده و حالا آمد
حزب او حزب تهی دستان است
خرجش از عالم بالا آمد
غصه ها را ز دلت بیرون کن
خبر از رادیو فردا آمد
پاشو بشکن بزن و جشن بگیر
بیل کلینتون با مونیکا آمد
مژده، ای گشنه ی آفریقایی
ناجی از کشور کنیا آمد
ای عراقی به توهم مژده بدم
کامیونها پر خرما آمد
مژده، ای گرسنه ی افغانی
روغن و گندم و سویا آمد
نان فراوان شود و آزادی
چه بگویم؟ چه گوارا آمد
واسه ی مشد حسن و صغرا بگم
سور و سات شب یلدا آمد
صمد آقا، تو خوش و خندان باش
کاغذی از سوی لیلا آمد
که تموم شد دیگه دوران فراق
مژدگانی بده، ویزا آمد
احمدی گفت خدا یا شکرت
فرصت لاس مهیا آمد
خاتمی گفت به لاریجانی
به به ، استاد مدارا آمد
خامنه گفت چرا هول شدی
پیش از اینها که سولانا آمد
ما که نفت میدیم و یگ چیزی روش
بی خیالش، چه اوباما و چه بوش
۱۳۸۷ آبان ۱۴, سهشنبه
خاطرات آیت اله دکتر اصدق الواعظین - قسمت اول
31 اکتبر 2008
الخاطرات آیت اله دکتر اصدق الواعظین
قسمت اول – المقدمه
ایهاالمومنین السلام علیکم و رحمه اله. فی یوم امروز پنجشنبه 30 شوال سنه 1429 که همان 9 آبان سنه 1387 خودمان و همان 30 اکتبر سنه 2008 خاج پرستان باشد اینجانب حجت الاسلام و المسلمین اصدق الوعظین (همان شیخ اصدق سابق) الملقب به استاد دکتر آیت اله اصدق الواعظین تصمیم گرفتم که از یوم هذا به بعد، الخاطرات خود را به طور یومیه در یک جلد دفتر الدویست برگی با کاغذ اعلا بنویسم. علت هذا تصمیم لا واحد و لا اثنین و بلکم چندین مورد است که ضمن آرزوی اینکه خداوند منان به من طول العمر و صحه المزاج و وفور الازواج عنایت فرماید، ذیلا بعضی از آنها برای الثبت فی تاریخ گفته می شود. البته اگر کلمات و اصطلاحات عربی در این مکتوب دیده میشود به خاطر این است که اولا بنده یک ماه تمام در حوزه نجف بودم و فارسی کمی یادم رفته و دوما ما علما از صبح تا شب بیشتر با الحدیث و دعاهای متفاوت به لسان عربی کار می کنیم و لذا این کلمات، ما فارسی اش را نمیدانیم و بطور ناخواسته بر لسان ما جاری میشود. هذا مقدمه الخاطرات و من اله تکلان و من الماء کل شیء حی و هذا دلایل:
1- البلایی که این ایام بر سر حجت الاسلام و المسلمین گلستانی آورده اند و آن روحانیت مظلوم الفلکزده را به این روز انداخته اند دل هر روحانیتی را به درد می آورد. آن مظلوم را بنده بیست سنه است که میشناسم. او خودش از میوه های درختی بود که امام مرحول غرسید*. اگر در خانه او الدوربین المخفی کار می گذارند و آن فیلم را برمیدارند دیگر وای به احوال من و امثال من. رئیس الدفتر بنده که همان دکتر شعبانقلی باشد می گفت که الاینترنت محسن رضایی که او هم از میوه های همان درختی است که امام مرحول غرسیده، در این خصوص کتابت فرموده که:
"اين روحانينما هيچ سمت و مسئوليت خاصي نداشته و در دوران تحصيل خود از حوزه علميه اخراج شده بود. وي علاوه بر مجازاتهاي صنفي به تحمل 100 ضربه شلاق و نيز تبعيد محكوم شده است."
بفرمائید!! این است دستمزد آنهمه زحمتی که آن روحانیت گرانقدر در راه اعتلای آبروی ما کشید. قوم الظالمین!! آن امام جمعه تویسرکان و آن کسی که در آن اطاق محقری که فقط یک تخته فرش و یک بخاری نفتی داشت، آنگونه برای همه امام جمعه ها آبرو خرید حالا شده روحانی نما. ای امام کجایی که ببینی چه بر راس** الفرزندانت می آورند. آنوقت آن اسماعیل تیغ کش را که آنهمه سابقه جنایت و زنای به عنف داشته و از فرزندان امام هم نبوده و از میوه های درخت امام هم نبوده و حجت الاسلام هم نبوده از سجن*** در آورده اند تا به اعمالش ادامه بدهد. ولا ینصبون دوربین فی اطاقه. من هر وقت به آن ضربه های شلاق فکر می کنم الماتحتم تیر میکشد و از هرچه کار خیر است نادم میشوم. لعن اله الدوربین چی کم و شلاق زنکم اجمعین. اگر او مجرم بوده و زناکار بوده که باید اعدام میکردید، لاکن چرا مجازات الصنفی کرده اید و شلاق زده اید؟ پس معلوم است که توطثه در کار بوده. آن الفلکزده هم یا مثل بنده قصد داشته خواهان ریاست جمهوری بشود و یا از فرد خاصی الحمایت کند. خلاصه اش اینکه اوضاع مملکت "لبن فی لبن" یعنی الشیر توی الشیر است و ما علما باید حواسمان جمع باشد. الیوم به دکتر شعبانقلی الدستور دادم که از یوم هذا تا اطلاع ثانوی، یومیه دو بار دفتر کار و اطاق استراحت پشتی را که گاهی با دوستان در آنجا به بحث و فحث علمی و القلیانی مشغول هستیم، تفحص اطلاعاتی و سیاسی نظامی بکند که یکوقت الدوربینی چیزی کار نگذاشته باشن. به برادر زاده ام هم گفته ام که الزاغ سیاه این دکتر شعبانقلی را چوب بزند که نکند این خودش از جماعت الدوربین گذار باشد. البته این دکتر شعبانقلی که همان شعبان جیب بر السابق باشد پرونده اش نزد خودم است و خودم دکترش کردم. اما خوب ما باید اربع**** چشمی مواظب همه چیر باشیم. از قدیم گفته اند المومن المحتاط. این از خدا بی خبرهای الدوریین گذار ممکنه فکر کرده اند که چون آن جورج کلینتونگ کافر در اطاق کارش کارهایی کرده، امام جمعه ها هم ممکنه در اطاق کارشان از آن کارها بکنند. به برخی از مومنین و المخدرات هم که برای سوالات مذهبی مراجعه می کنند پیغام دادم که فعلا برای مدتی سوالاتشان را بیایند المنزل و در حضور والده بچه ها بپرسند و جواب بگیرند و در موقع سوال و جواب مواظب الحجابشان باشند.
علی ایحال چون مشکوک هستم که قبل از این جریانات، الدوربینی الچیزی در اطاق پشتی گذاشته و برداشته باشند، تصمیم گرفتم که تا خود "آقا" موافقت نفرموده اند موضوع ریاست جمهوری شدن را المسکوت بگذارم و موی دماغ کسی نشوم. اینجوری خیالم راحت تر است. اصلا رئیس جمهوری میخواهم چه کار. الحمدالله در این مدت سی سال به اندازه الکافی مال و منال جمع شده. ما فکر کردیم حالا که احمدی نژاد قرار است اقتصاد دنیا را النجات بدهد، خوب ما هم رئیس الجمهور بشویم. لاکن حالا پشیمانیم. بیخودی راس را که درد نمیکنه نبایدالسربند بست. به سرداران و مومنینی هم که در دوران ریاست من بر آن دانشگاه، از آنجا دکترا دریافت کردند باید تماس بگیرم و الخیالاتشان را راحت کنم که رازشان سر به مهر است، مبادا فکر کنند که قصد الافشاگری در باره مدرکشان دارم و بخواهند با نصب الدوربین انتقام کشی بکنند.
2- صدها و بلکم هزاران سنه است که هیچ روحانیتی در دوران الحیاتش الخاطراتش را ننوشته و حتی اشعارش را کتابت نکرده است. حتی در مورد امام المرحول اشعارش را بعد از فوتش برایش نوشتند و معلوم نیست که روحش با این اشعار الموافق باشد. خلاصه اینکه این چیزها را بهتر است آدم در قید حیاتش کتابت کند تا بعدا دیگران نخواهند برای مقاصد نا معلوم برای آدم شعر بگویند و یا الخاطره کتابت کنن. دیگر اینکه چون اوضاع مملکت "لبن فی لبن" است ممکن است بعضی کارهایی را که من نکرده ام بعدا به حساب من بنویسند ومردم بیخود به ما لعنت بفرستند و ما را دم به ساعت توی المقبره مان بجنبانند. دیگر اینکه چیزهای دیگری هم هست که اینجا نمیشه گفت چون الدیوار موش داره و الموش گوش داره.
3- قطره ای از بحر علوم خودمان را در زمینه بحریه و الفرانسیه و الریاضیه و الاصطرلابیه و الاتمیه و الفلسفیه و الغیره برای آیندگان رو کنیم تا وقتی این الخاطرات را می خوانند بدانند که چه کسی این را کتابت کرده و ما را در ردیف برخی از این آشیخ های معمولی به حساب نگذارند. و من اله تکلان.
4- بقیه دلایلش را از یادم رفته و بعدا اگه از یادم افتاد برایتان الکتابت می کنم.
ای که بر ما بگذری دامن فشان از ره اخلاص الحمدی بخوان
والسلام و علیکم فعلا و رحمه اله.
----------------------
* غرس = کاشتن
** راس = سر
*** سجن = زندان
**** اربع = چهار
--------------------/
۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه
دوستان احمدی نژاد آمد
-------------------------
دوستان احمدی نژاد آمد
آن تروريست بد نهاد آمد
آنکه آماده است ايران را
پر نمايد ز قسط و داد آمد
قسط کفش و لباس و قسط غذا
"قاسط" دفتر و مداد آمد
داد هم ميکشد سر مردم
بهر تحکيم اعتقاد آمد
هنرش جمله مستراحيدن
آن هنرمند خانه زاد آمد
چونکه پنچر شده است چرخ نظام
دکتر چرخ و پمپ باد آمد
همرهش هيئت وزيرانش
پرفسور آمد، اوستاد آمد
آن يکی بر اساس حکم امام
متخصص در اقتصاد آمد
اين يکی در امور تير خلاص
صاحب علم و اجتهاد آمد
ديگری دکتر نجاسات است
بهر تنظيم نرخ باد آمد
چارمی بوده بازجوی اوين
شد سوار خر مراد آمد
به گمانش که شانس رو کرده
با دو جيب گل و گشاد آمد
مابقی جمله پاسدارانند
حکمشان از سوی ستاد آمد
دوستان احمدی نژاد آمد
بهر خشکاندن فساد آمد
ليک بيچاره او نميداند
که رژيم بيش از اين نمی ماند
۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه
آیت اله اصدق الواعظین کاندیدای جناح آرامش طلب
22 اکتبر 2008
ماجراهای آیت اله اصدق الواعظین
ماجرای چهاردهم.
دکتر آیت اله اصدق الواعظین، کاندیدای جناح آرامش طلب
دکتر آیت اله اصدق الواعظین و یا همان شیخ اصدق سابق، در این سی سال بعد از انقلاب بطور عینی تجربه کرده است که در حکومت ولایت فقیه هر کاری قابل انجام است و هر کاره ای میشود شد به شرطها و شروطها. شیخ که تا کلاس ششم ابتدایی بیشتر به مدرسه نرفته و بیشتر از دو سه سال هم در حوزه علمیه درس طلبگی و آخوندی نخوانده، حالا، هم دکتر است و هم آیت اله و هم استاد. مدتی هم رئیس یکی از دانشگاه ها بوده و برای خودش کلی اعتبار علمی و مذهبی دارد. و همه اینها را از صدقه سر ولی فقیه معظم و جمهوری اسلامی دارد. خودش میگوید که قبل از انقلاب و تا مدتها بعد از انقلاب هرگز به خوابش هم نمیدیده که اینهمه مدارج علمی را اینقدر با سرعت و بی زحمت طی کند. و این روزها که بحث انتخابات ریاست جمهوری و آمدن مجدد خاتمی و کاندید شدن کروبی و دیگران مطرح است، شیخ اصدق تصور میکند که دیگر موقعش رسیده که او ریاست جمهوری بشود. به نظر او؛ که خیلی بی ربط هم نیست، شرایط رئیس جمهور شدن در حکومت ولایت فقیه سه چیز است:
اول اینکه آخوند باشی (داشتن عبا و عمامه ضروری نیست. باید ذاتا آخوند باشی. البته داشتن عبا و عمامه هم خودش یک امتیاز است)
دوم اینکه باید پر رو باشی. یعنی خیلی رو داشته باشی. یعنی چیزی در حد خود خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی. یعنی آنقدر پرو باشی که روز روشن روی منبر اعلام کنی که شب است و آنقدر با اطمینان و از موضع بالا بگویی که کسانی که پای منبرت نشسته اند کوچکترین شکی در اینکه شب است نکنند و اگر هوا آفتابی است فکر کنند که از علائم آخر زمان یکیش هم اینست که مهتاب آنقدر پرنور میشود که با خورشید اشتباه گرفته میشود.
و سوم اینکه تا نهایت امکان خالی بند باشی.
بنابراین شیخ اصدق که فکرهایش را کرده و حاضر است برای رئیس جمهور شدن هرچقدر پول لازم باشد خرج کند، به منشی و رئیس دفترش میگوید:
- جناب آقای دکتر شعبانقلی، بفرمایید که نظر شما در مورد ریاست جمهور شدن "استادت" چیه؟ فلسفه بافی نکن مومن و همانطور که کج نشسته ای راستش را بگو.
دکتر شعبانقلی یا همان شعبان جیب بر سابق که صدقه سر شیخ اصدق حالا دکتر شده و "استادش" را هم خوب میشناسد، قیافه فیلسوف مابانه ای به خود گرفته و بعد از مدتی تفکر میگوید:
-مبارکه استاد. بنده هم افتخار میکنم که رئیس دفتر رئیس جمهور باشم. شاید دور سر ما هم یک هاله ای چیزی درست بشود و ما هم بشویم جزو نظر کرده ها. شما بحمداله همه شرایطش را دارید. عبا و عمامه اش را دارید. پولش را دارید. سوادش را دارید. تقوایش را دارید. سیاستش را دارید. دل و جرائتش را دارید. مورد تایید امام زمان و ولی فقیه هم هستید. اما بفرمایید که از طرف کدام جناح کاندید میشید انشاءاله؟
- این چه سوالیه مومن. خوب معلوم است دیگه. از جناح اصلاح طلب زیرا که اینها این روزها بیشتر مطرح هستن.
- متاسفم که عرض کنم کمی دیر شده حاج آقا. آقای کروبی کاندید شده و گفته که بهتره که دیگه کسی از جناح اصلاح طلب کاندید نشه.
- حرفهای نا امید کننده نزن مومن. خوب من از یک جناح دیگر کاندید میشم. مهم که جناح نیست. مهم اینه که آقا قبول بکنه که حتما میکنه.
- درسه حاج آقا. اما باید از طرف یک جناحی حمایت بشید تا موضوع جدی به نظر برسه.
- خوب خودمان یک جناح میسازیم که جدی باشه. بنده میشم کاندیدای جناح... چی بگم... جناح مثلا آرامش طلب وابسته به جناح میانه اصول گرا. خوب شد؟
- بله حاج آقا. دم شما گرم. جناح آرامش طلب. اسمش هم از اصلاح طلب دهن پرکن تره. و اما مشکل دوم اینه که جنابعالی خیلی در چارچوب مملکت اسلامی شناخته شده نیستید. کسانی مثل کروبی و خاتمی از شما شناخته تر هستند.
- مومن فکر کردی با کی طرفی؟ هنوز بعد از اینهمه سال استادت را نشناخته ای. چنان تبلیغاتی راه بیندازم که بچه های کوچه های حسن آباد لندن و پاریس هم طرفدار من بشوند.
- حاج آقا لندن و پاریس که خودشان شهرن حسن آباد و قاسم آباد ندارن.
- کفر نگو مومن. پس مرغ و جوجه ها شان را از کجا می آورند؟ همه شهرهای بزرگ حسن آباد دارن. حالا دیگر لازم نکرده به من درس تاریخ بدی.
- ببخشید استاد. حالا بفرمائید برای تبلیغات چه فکری کردی؟
- عرض میکنم مومن. عجله نکن. شما خاطرت هست که وقتی آن پیامک ها روی تلفن همراه بنده آمد که از رهبر مجاهدین حمایت میکرد چه گفتی؟
- نخیر حاج آقا خاطرم نیست. مشکلات خانوادگی یاد و هوش برام نگذاشته.
- پس حیف از آن دکترایی که بنده به شما دادم. بزار در کوزه آبش را بخور. آدم که دکتر میشه دیگه نباید مشکلات خانوادگی داشته باشه. ما به شما گفتیم که این پیامک ها از کجا آمده و ترسیدیم که خدای نکرده اینها در داخل نفرات دارند و عنقریب است که حکومت را به خطر بیندازند. اما جنابعالی گفتی که جای نگرانی نیست و آن سایت "ریال دیدبان" وزارت اطلاعات گفته که اینها یه عده را در خارجه استخدام کرده اند و از همان خارجه این پیامک ها را میفرستند. گفتی یا نگفتی مومن؟ اقرار کن.
- هاااااا. اونو میگی. خوب آره. اما....
- چه امایی مومن؟ چه امایی؟ اما نداره دیگه. شما گفتی ما هم قبول کردیم. دیگه اما و اگر نداره مومن؟ شما هم داری کم کم روحانی میشی ها.
- واله حاج آقا از شما چه پنهان، تازگیا ما فهمیدیم که سایتای وزارت اطلاعات هم مثل خود وزیر اطلاعات و خود رئیس جمهور خالی بندن. یعنی تا سرتو برگردانی رنگت میکنن. فهمیدیم همون حرف شما که به اینا میگی "ریال دیدبان" ، حرف درسیه. این سایتا همش میخوان اینو بگن که مجاهدین توی داخل هیچکس ندارن. معلوم نیس پس چرا وزارت اطلاعات هرکی رو دستگیر میکنه اول از همه وصلش میکنه به مجاهدین. اون حرفشون در مورد اون پیامک ها هم آب توش بود. همین دوسه روز پیش سایت خبری جهان گفته که خبردار شده که یک عده از طرفدارای مجاهدین رو سر همین پیامک فرستادن و همین تبلیغات برای مجاهدین دستگیر کردن. البته این خبر به گوش سایتای وزارت اطلاعات هم رسیده اما خوب دیگه، این بردرا دفه اولشان نیس که خالی بندیشون رو میشه و از یک سایت خودی رو دس میخورن.
شیخ اصدق با شنیدن این گفته ها به فکر فرو میرود. بعد از چند دقیقه میگوید:
- بسیار خوب مومن. پس آن کله ات را کار بینداز ببین که برای معروف شدن چکار باید بکنیم. شاید بهتر باشه که همن کلک احمدی نژاد را بزنیم و بگیم که با امام زمان رابطه داریم و دو کله مان هاله نور پیدا شده. اما نه. چطوره یک مایه ای بگذاریم و از هنرمندان ایرانی خارج کشور کمک بگیریم. از اونا بخواهیم که از ما به عنوان کاندید جناح آرامش طلب حمایت کنن. یعنی یک جبهه ای، انجمنی، گروهی، چیزی راه بیندازند و یک طوماری در بیاورند و همه از ما حمایت کنند.
- واله حاج آقا فکر نکنم که هنرمندای خارج کشور اهل این کارا باشن. خیلی هاشون آدم حسابین. با پول و این چیزا نمیشه انداختشون توی این راه.
- باز که شما حرف ناامید کننده زدی. مگر همین فیلمساز معروف نبود که برای احمدی نژاد نامه نوشت و کلی قربان صدقه اش رفت و بعدش از رفسنجانی حمایت کرد. یا اونهایی که برای کاندیداها فیلم انتخاباتی ساختند.
- کیا رستمی را میگید. اون که خارج کشور نیس. اون خودیه. مثل خیلی از خودیهای دیگه که یه پاشون داخله و یه پاشون خارج. اون بقیه هم خودی هستن و داخلی.
- اونایی که از خاتمی حمایت کردن چی؟
- اونا هم خارج کشوری نبودن. البته یه تعداد کمی از هنرمندان خارج کشور هم از خاتمی حمایت کردن. یا اونایی که به داخل رفت و آمد میکنن. شاید اگه اونا را راه بندازیم بشه یه چیزی از توش درآورد. باید یه مقدار بهشان وعده و عید بدیم.
- آفرین مومن. احسنت. بدهید. هرچه میخواهید وعده بدهید. پول بدهید. هرچه لازمه بدهید. حالا فهمیدم که اون دکترایی که من به شما دادم ارزشش را داشت. خوب بفرمایید اقدام کنید. یکی دوتا رابط پیدا کنید و بگویید نگران پول و این چیزا نباشن. هرچه بخواهند میدهیم. اسم ما را سر زبانا بیندازند. بعدا بیشتر از خجالتشان در می آییم. همین امروز اقدام کن مومن.
- چشم حاج آقا. یکی دوتا دلال برای اینجور کارا سراغ دارم. همان هوشنگ خان هم که ملاقاتش کردید اینکاره است. چشم.
- پس بجنب تا دیر نشده مومن. بجنب
۱۳۸۷ آبان ۶, دوشنبه
سخنرانی خمینی در باره حجت الاسلام گلستانی و فساد مالی رژیم
27 اکتبر 2008
سخنرانی امام خمینی در خصوص:
ویدئوی حجت الاسلام گلستانی و فساد مالی رژیم ولایت فقیه
1- به نوشته سایت تابناک متعلق به محسن رضایی سرکرده سابق سپاه و دبیر شورای مصلحت رژیم آخوندی، در تاریخ پنجم آبان ماه هشتاد و هفت از قول یک کارشناس اقتصادی رژیم:
" در سه سال گذشته رتبه ايران در ميان كشورهايي با بالاترين سطح فساد مالي 54 رتبه بدتر شده است؛ يعني در سال 1383 رتبه ايران 87 بوده كه در سال 84 رتبه ايران 88 شده و امسال رتبه ايران 141 شده است؛ يعني از 84 تا 87، اقتصاد ايران 53 رتبه در زمينه فساد مالي پسرفت داشته است "
2- به نوشته سایتهای مختلف فیلمی از حجت الاسلام حسین گلستانی امام جمعه تویسرکان در حال عملیات خاک برسری با همسر یکی از کارمندان ستاد نماز جمعه اش بطور مخفی گرفته شده و پخش شده. فیلم روی یو تیوب است و خبر را تقریبا همه علاقمندان به فیلمهای پورنو و طرفداران حجت الاسلام گلستانی، معروف به آقا گلی شنیده و دیده اند. میگویند در حال حاضر ایشان از چنان معرفیتی برخوادار شده که میتواند کاندیدای بعد از احمدی نژاد برای ریاست جمهوری باشد. همچنین گفته میشود از طرف کمپانیهای فیلمسازی پورنو به ایشان پیشنهادات بسیار نان و آب داری شده.
3- در خبر دیگری مشخص شده است که حضرت آيت الله نوري همداني در سن هشتاد و چند سالگی دچار مشکل فراموشی شده و متاسفانه از این به بعد قادر به صدور فتوا نیست. علت این فاجعه عظما این است که ایشان چند سال پیش یعنی در سن هشاد سالگی یک دختر خانم بیست و یکی دو ساله را به نکاح در آورده و برای انجام وظائف شرعی در قبال عیال چهارم شرعی خودشان؛ یعنی همین دختر خانم بیست و یکی دوساله، مجبور به استفاده از قرص وایاگرا شده اند و افراط در استفاده از این قرص باعث بروز عارضه فراموشی در حضرت آیت اله شده است.
ظاهرا به مناسبت همین اخبار ناگوار روح حضرت امام خمینی مرحول در حالیکه یک چماق در دست داشته بر احمدی نژاد ظاهر شده و پس از چند بار کوبیدن بر کله آن جعلق نابکار، خطابه زیر را ایراد فرموده:
خمینی به احمدی نژاد:
لاکن پسره جعلق خجالت نمی کشی از مرحوم من؟. شرم و حیا نمی کشی این امام را؟ اون علی گدا هم لاکن از تو بی عرضه تره. ترکمون زدید نظام ولایت فقیه را. صددفه امر کردیم مواظبت باشید که این منافقین در ارکان نظام نفوذ میکنن و همه چیز شما را خراب می کنن. این فساد ها همه از منافقینه. از کمونست هایه. اگر ما آن موقع یک پنجاه و صدهزار دیگر از اینها را اعدام کرده بودیم این اتفاقات و فسادها و مفسده های ویدئویی و غیره پیش نمی آمد. لاکن آیات عظام و حجج اسلام و آقازاده هاشان و این مومنین حزب اللهی و سربازان گمنام امام زمان که اهل دزدی و فساد نیستن. اهل رشوه و حق و حساب نیستن. در متون دینی یک حدیث هم نیامده لاکن که آخوند دزد باشه. این منافقین و کفار هستن که آبروی نظام اسلامی را برده اند و چه و چه کرده اند و ما را به درجه 141 از فساد رسانده اند. اینها که امروز مفسده می کنن لاکن یک زمانی خودشان را شکنجه میکردن و میگفتند نظام کرده. حالا هم این دزدیها و مفسده ها را می کنن و میگویند آخوند دزده. آخوند نیازی به این دزدیها نداره. آخوند نیازی به آن رابطه مفسده با آن ضعیفه ی شوهر دار نداره. اگر اجازه نمیدادی که دوربین ویدئو وارد این کشور اسلامی بشه، امروز آن صور قبیحه در یوتیوب فاسد نمی بود. اینترنت و یوتیوب عامل استکبار هستند و اینها فاسد میکنند جوانان ما را. همین آقای نوری را لاکن من بیست ساله میشناسم. ایشان برای حفظ بیضه اسلام آنچنان فداکاری کرده که هم حافظه اش خراب شده و هم بیضه اش به خطر افتاده. هر آیت اللهی که قرص وایاگرا نمیخوره. نیاز نداره. اما ایشان برای حفظ شعائر بوده که این فداکاری را کرده. آن حجت الاسلام هم داشته تکلیف شرع اش را میکرده. آن خانم مطلقه بوده و آن آشیخ محلل بوده. لاکن روحانیت اینجوری فداکاری میکنه. لاکن تو نمیفهمی این صورت را و نمیتوانی مقابله باشی منافقین را. آگاه باش. لاکن آخوند دخالت در اقتصاد نداره. از اولش هم ما گفتیم که اقتصاد مال خره. در ادارات مفسده شده چه مربوطه به دولت ولایت فقیه. آن دکترای تقلبی کردان هم لاکن کار منافقینه. اینها در انتخابات تقلب بودند. در جنگ تقلب بودند. در شکنجه تقلب بودند. در دکترا هم تقلب هستند. آن آقای کردن از سربازان گمنام امام زمان بوده. من امروز امر میکنم که اعدام باشید از اینها. از این زنهای بدحجاب هم اعدام باشید. من امروز لاکن هشدار میدهم که اسلام در خطره. نگران مفسده ادارات نباشید. اگر اینها اعدام بشن و قلمها شکسته بشه لاکن مفسده هم رفع خواهد شد انشاءاله و شما به رتبه صدم و پنجاهم خواهید رسید. والسلام علیکم و رحمه اله.
۱۳۸۷ مهر ۱۵, دوشنبه
ماجرای سیزدهم از ماجراهای آیت اله دکتر اصدق الواعظین
دکتر اصدق الواعظین و دکترهوشنگ امیراحمدی نژاد
ششم اکتبر2008
" خوب چی گیر اینا میاد مومن؟ اینا که توی امریکا حتما وضعشان خوبه. کونشان هم برای شلاق حکومت اسلامی لک نزده. پس دیگه چه مرگشانه؟ اصلا بفرما که خرج و مخارج این "شورای ایرانیان- امریکائیان" را کی میده و اینها زیر نیم کاسه شان چه کاسه ای هست؟ زود بگو. مختصر هم بگو..."
"پس خوبست اسمش را بگذاریم حاج هوشنگ امیر احمدی نژاد. بقیه اش را بگو..."
این روزها نگرانی ها و دل مشغولی های شیخ اصدق زیادتر از گذشته است. از یکطرف نگران است که مشکلات داخلی ناشی از درگیری های جناحهای مختلف حاکمیت کار حکومت را به جاهای باریک بکشاند و از طرف دیگر سیاستهای سیخکی و به قول شیخ آبدوغ خیاری احمدی نژاد در مورد مسائل منطقه ای و بین المللی ممکن است برای حکومت درد سر درست کند. از اینها گذشته مشکلات ریز و درشتی هم که در نتیجه نفهمی و ندانم کاری برخی مسئولان و بخصوص رهبر معظم درست میشود حسابی نگران کننده هستند. همین مسئله دکترای تقلبی " دکتر کردان" که از یاران نزدیک رهبری و احمدی نژاد است خودش میتواند به یک مشکل اساسی حکومت تبدیل شود و شیخ فکرش را که میکند مو به تنش سیخ میشود. همه ی اینها باعث شده که شیخ اصدق همواره نگران باشد و نتواند پاسخ این سوالات را پیدا کند که بالاخره این حکومت تا کی دوام خواهد آورد؟ و شیخ چه وقت باید مستقلات را به پول نقد تبدیل کرده و پولها را به بانکی در اروپا منتقل کند؟ شیخ اغلب با رفتار و گفتار خودش، نگرانیش را به رئیس دفترش شعبان جیب بر که حالا شده است دکتر شعبانقلی و به عنوان یک تحلیل گر مسائل سیاسی شناخته میشود هم منتقل میکند. هر روز از او در باره خبرهای داخلی و خارجی می پرسد و او را مامور کرده که با مطالعه مقالات مختلف، از آخرین تحلیلهای متخصصین و کارشناسان خارج و داخل مطلع شده و شیخ را نیز در جریان روند اوضاع قرار بدهد.
امروز هم طبق معمول بقیه روزها، شیخ اصدق از دکتر شعبانقلی می پرسد:
- خوب برادر شعبانقلی بفرما که دنیا دست کیه؟ آخرین خبر داخلی چیه؟ آخرین خبر خارجی چیه؟ همه را بگو اما مختصر بگو مومن. مختصر.
اما یادش می افتد که یک موضوع را باید پیگیری کند. بنا براین بدون اینکه به منشی اش فرصت پاسخ دادن بدهد میگوید:
- اما نه!! اول بفرما که داستان این برادر دکتر کردان و آن دکترای تقلبی به کجا کشید؟
- واله حاج آقا همونطور که هفته پیش فرمودی من یه تماسی به ایشان گرفتم و عرض کردم که شما به ایشان نگرانید. ایشان هم فرمودند که موضوع اصلا جای نگرانی نداره. فرمودند به شما عرض کنیم که مدرک تقلبی در کار نیست و ایشان خودشان به همراه یک برادری به عنوان مترجم به انگلیس رفته اند و ضمن خوردن چلو کباب با رئیس دانشگاه آکسفورد در یک چلو کبابی خودی در لندن، یک دکترای افتخاری از ایشان گرفته اند. فرمودن به شما بگیم که به اون نشونی که در لندن یک خیابانی هم هست به اسم آکسفورد که پر از اتوبوس دوطبقه است، ایشان خودشان به لندن رفته بودند و دکترا هم تقلبی نیست.
شیخ اصدق با خنده میگوید:
- مومن اینکه نشانی دادنش هم مثل مدرک دکترایش الکیه. به علوه از آن هفته تا این هفته هم که معلوم شد که مدرک واقعا جعلیه و خود "دکتر کردان" هم اقرار کرده.
- خوب دیگه. بدشانسی آورده حاج آقا. گندش در آمده حاج آقا. میگم اگه اجازه بدین زنگی بهشان بزنم و بگم که همه جا بگن یک مدرک دکترای دیگه دارن که از همان دانشگاه خودمان گرفته اند و جنابعالی هم مدرک را امضا کرده اید.
- نخیر مومن لازم نکرده. عقلت کجا رفته؟ این مومن حزب اللهی معلوم شده که لیسانس و فوق لیسانش هم تقلبیه. اگر پای روحانیت به وسط کشیده بشه اونوقت دکترای بنده و جنابعالی و بسیاری از مومنین هم میره زیر تیغ. در این جور موارد باید تا میتوانی خودت را کنار بکشی. شتر دیدی ندیدی. نخیر ولش کن دیگه هم بهش زنگ نزن. اگر هم ایشان زنگ زد بگو من رفته ام زیارت عتبات.
– چشم حاج آقا شما بهتر می فهمین.
- خوب حالا راجع به اخبار بگو مومن.
منشی کاغذهایش را جابجا میکند و بعد از کمی مکث میگوید:
- واله حاج آقا مهمترین خبر که شایدم واسه ی ما خوشحال کننده باید باشه همین قضیه راه افتادن و تاسيس دفتر" شورای ایرانیان- آمريکاييان" در تهرانه.
- به به. خیر است انشاء اله. بالاخره امریکایی ها سر عقل آمدند. همین روزاس که سفارتشان را دوباره راه بیندازند و کار ما را راحت کنند. حالا این شورا مال کیه؟ دولتیه یا خصوصیه؟
- البته اینقدرها هم نباید خوش بین باشیم. عرض کنم که این شورا ظاهرا دولتی نیه. یک عده از ایرانیهای مقیم امریکا راه انداختن. به گفته خودشان
"شورای ايرنيان و آمريکاييان يک نهاد غير دولتی است که برای بهبود روابط ميان تهران و واشينگتن تلاش می کند. اعلام کرده که از دولت آمريکا برای تاسيس دفتر در ايران اجازه رسمی گرفته است."
- مبارک است. خیراست انشاءاله. خیلی هم باید خوش بین باشیم. بفرمایید که پشت قضیه چیه؟ این "ایرانیان- امریکاییان" کی هستند و دمبشان به کجا وصله؟ از وزارت اطلاعات خودمان هستند و یا کلکی توی کارشانه؟ نکند کار همین دارو دسته "ریال دیدبان" باشه؟ از این دم بریده ها هرچی بگی برمیاد.
- ای بابا! حاج آقا شما هم که خیال برتان داشته. "ریال دیدبان" پول میگیره که فحش بده. شورا راه انداختن کار یک بخش دیگه ایه. تازه!! مگر هرکجا از این شوراها راه بیفته کار وزارت اطلاعات خودمانه؟ نخیر. اینا یک عده مومنین و ایرانیایی هستن که سالها در امریکا بودن و دارن برای نزدیک شدن رابطه ما با امریکایی ها تلاش میکنن. همین.
- خوش تلاش باشن. حالا چی گیر اینا میاد مومن؟ اینا که توی امریکا حتما وضعشان خوبه. کونشان هم برای شلاق حکومت اسلامی لک نزده. پس دیگه چه مرگشانه؟ اصلا بفرما که خرج و مخارج این "شورای ایرانیان- امریکائیان" را کی میده و اینها زیر نیم کاسه شان چه کاسه ای هست؟ زود بگو. مختصر بگو. از همان ابتدا هم راستش را بگو. گرانش هم نکن. بازار گرمی هم نکن که حوصله اش را ندارم. بفرما مومن. بگو.
- چشم حاج آقا. ما از کی تا حالا با شما گران حساب کرده ایم که حالا دومی اش باشه؟ اگر شما میخواهید کار ما را بی ارزش کنید و بابت اخبار دست اول و تحلیلهای ما ارزش قائل نشوید خوب خودتان میدانید. اما ما کار خودمان را برای رضای خدا می کنیم و اجرمان را هم از خدا میگیریم.
- پس لابد آن دکترا را هم از خدا گرفته ای. خوبست. لازم نیست گرانش کنی. حرف بزن که حوصله بحث ندارم. بگو ببینم اینا رئیسشان کیه؟ از کی خرجشان را میگیرند و قصد و غرضشان چیه؟
- چشم حاج آقا میگیم. در مورد رئیسشان که اسمش دکتر هوشنگ امیر احمدیه و دوست حاج محمود احمدی نژاد خودمانه.
- پس خوبست اسمش را بگذاریم حاج هوشنگ امیر احمدی نژاد. بقیه اش را بگو.
- گویا اینا مخارجشان را از یک سری تجار محترم صاحب شرکتهای نفتی میگیرن. قصد و غرضشان هم اینه که ....
- نمیخواد ادامه بدی. فهمیدم. میخوان پای این شرکتای نفتی را به ایران باز کنند. خوب اینکه خوبه مومن. اصلا این شرکتای نفتی چرا مستقیما با امثال ما روحانیون تماس نمی گیرن؟ ما که بهتر میتوانیم راهنمایی شان کنیم.
- خوب برای اینکه این تجار محترم وجوهات پرداخت نمی کنند. خوب شما را نمی شناسن دیگه حاج آقا. همین "شورای ایرانیان-امریکاییان" کارش همینه که بزرگانی مثل شما را به این شرکتای نفتی معرفی کنه تا هم وجوهات عقب افتاده را بپردازند و مشغول ذمبه نباشند و هم کار به دست کاردان بیفته و اون بیچاره ها گیر یک مشت دلال کلاش و کلاه بردار نیفتند و اسم حکومت اسلامی و روحانیت خراب نشه.
-خداوند خیرشان بدهد. این برادر حاج هوشنگ امیر احمدی نژاد تا حالا کجا بود؟ اما نگویید این تجار محترم ما را نمی شناسن. دروغ میگویند مومن. مگر آقا زاده آقای رفسنجانی آن حق و حساب را از آن شرکت نروژی نگرفته بود؟ خوب آن شرکت از کجا ایشان را شناخته بود؟ یعنی ما کمتر از ایشان هستیم؟
-نخیر حاج آقا شما کمتر از ایشان نیستید. اما ایشان بابا شان رئیس جمهور بود و به عنوان سهامدار اصلی نفت و گاز و پسته و فرش ایران در همه جا شناخته شده بود و آن شرکتها هم فهمیده بودن که با کی تماس بگیرن.
- اشتباه فهمیده بودن مومن. وگرنه گندش در نمی آمد. امیدوارم که این امریکاییها اشتباهی نروند. بهتر است شما یک تماسی با این شورای مومنین نمیدانم چی بگیرید و ما را معرفی کنید. اصلا دعوتشان کنید که ایندفعه که به ایران آمدند تشریف بیاورند یک ناهاری، شامی، خدمتشان بخوریم و یک گپی در باره مسائل سیاست جهانی بزنیم. بهتر است بفهمند که ما هم نظرات خودمان را داریم. ضمنا بهتر است از همین حالا با ما آشنا بشوند و بفهمند که کار دست کیه و با کی باید حرف بزنند و بیخودی سراغ هر ننه قمری نروند و پولشان را هدر ندهند. بهتر است بدانند که این مملکت مال روحانیت است.
- چشم حاج آقا. دنبال میکنم. اما ظاهرا حاج آقا متکی وزیر خارجه خودمان از این خبرها اظهار بی اطلاعی کرده.
- بچه نشو مومن. معلوم است که برای چی اظهار بی اطلاعی میکنه. میخواد مسائل خصوصی خودش را با مسائل مملکتی قاطی نکنه. سیاست یعنی همین. خواهی دید که ایشان از اولین کسانی خواهد بود که راه و چاه را به آن شرکتهای نفتی نشان خواهد داد. گوش به این حرفها نده مومن. هرچه زودتر ما را به این برادران شورای ایرانیان-امریکاییان معرفی کن. نانمان افتاده توی روغن. فرصت را نباید از دست داد.
- چشم حاج آقا.
------------------------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه
احمدی نژاد و یخچال
حسین پویا
دوم مهر ماه 1387
احمدی نژاد و یخچال
تحریم به ما اثر ندارد
آژانس چرا خبر ندارد
کی گفته که خرج رفته بالا
کمیاب شده غذا و کالا
در بیت امام و بیت بنده
تحریم شده اساس خنده
در خانه ما، تو شهر تهرون
یخچال پر از غذای ارزون
هم میوه و هم پنیر عالی
نوشابه ی طعم پرتغالی
اونورتر ما کنار بازار
تریاک شده به نرخ سیگار
تحریم اگر به کار باشه
صبحانه ما ناهار باشه
در قبر امام، بهشت زهرا
مجانی میدن خورشت و حلوا
مردم همه سیر و چاق و چله
از خوردن گوشت گشته زله
از غیب به ما خبر رسیده
دوران شتر به سر رسیده
چون اینهمه نفت و گاز داریم
پس بمب اتم نیاز داریم
یارب تو به ما اتم عطا کن
این درد بزرگ ما دوا کن
این منطق ما و مسلک ماست
با بمب اتم بهشت اینجاست
تحریم به ما اثر نداره
این زور زدنا ثمر نداره
در مذهب جنگ و بمب سازی
چین حامی ماست توی بازی
هم موشک و هم تفنگ از چین
هم چاقو و هم سلاح سنگین
در کشور ما که مهد دین است
آفتابه و مهر ساخت چین است
اصل هنر است فرش چینی
جون میده یه دقه روش بشینی
هم میوه و هم خیار از چین
صبحانه و هم ناهار از چین
تنها نه که چین، که روس با ماس
روسیه مرید ناب "آقاس"
روسیه که قهرمان "تیغ"! است
از لطف خدا!! با ما رفیق است
دارد همه جا هوای ما را
چسبیده پر عبای ما را
از محتویات حزب توده
یک خورده به ما فرو نموده
اجناس به نرخ روز میده
گاز از ما می گیره، گوز میده
با بودن روس و بودن چین
تا عرش رسیده رونق دین
از دولت ما مکن تو دوری
ای جرج بوش گوگور مگوری
ای مرد بزرگ، حضرت بوش
یک بمب اتم به ما تو بفروش
------------------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه
مصاحبه بی بی سی فارسی با دکتر محسن رضایی
25 شهریور 1387 (15 سپتامبر2008 )
گوینده:
-شنونده گان عزیز مصاحبه ای داریم با یکی از مقامات طراز اول جمهوری اسلامی. سلام عرض شد حاج آقا برادر دکتر محسن. از بی بی سی زنگ میزنم.
محسن رضایی:
- سلام برادر. اطاعت قبول. چکار میکنید با روزه؟
- میسازیم حاج آقا دکتر. عرض شود که میخواستم در مورد خبری که در سایت شما؛ یعنی همون سایت تابناک در باره مجاهدین آمده سوال کنم. اما اولش اگه اجازه بدین یک سوال خصوصی بکنم.
- بفرمایید برادر. ما که با بی بی سی حرف خصوصی و غیر خصوصی نداریم.
- میخواستم بپرسم که شما هم دکتراتون مثل دکترای حاج آقا کردان مال آکسفورده؟
- نه برادر. مال ما مال همینجاس. اونموقع که ما گرفتیم هنوز آقای جک استرا در حکومت نبودن.
- ممنون از پاسخ جامع و کامل. حالا بریم سر اون مطلب.
- کدوم مطلب برادر؟ حضور ذهن ندارم.
- عرض شود که اجازه بدین از روی نوشته بخوانم. عنوان مطلب این است:
"همکاران منافقین تروریست چه کسانی هستند؟"
و در ادامه آمده است:
" به گزارش خبرنگار «تابناک»، چندي پيش خبري منتشر شد مبني بر ارسال پيامکهايي با مضمون ضديت با انقلاب و ترويج افکار منافقين که نام فرستنده آنها رجوي، رهبر اين گروهک تروريستي عنوان شده بود که با بالا گرفتن ماجرا، مسئولان شرکت ارتباطات سيار در مصاحبههايي از اين موضوع ابراز برائت و بياطلاعي کرده و شناسايي عوامل اين كار تخريبي را از وظايف ارگانهاي امنيتي ـ انتظامي دانستند.
اين در حالي است که چند ماه پيش نيز همزمان با روز کارگر، سيديهايي در شهرک انديشه تهران از سوي عوامل مجاهدين خلق پخش شد كه روي آنها نوشته «پيام آشنا» قيد شده بود و شامل تصاويري از سخنرانيها، جشنها و تصاوير منافقين بود که تقريبا در جلوي درب اغلب خانههاي اين شهرک به طور شبانگاهي پخش و توزيع شده بود. حتي برخي منابع خبري، از توزيع اين سيديها در شهرهاي ديگر استان تهران مانند شهرستان کرج خبر دادند."
تاریخ انتشار مطلب هم 23 شهریور 1387 است. حالا یادتون اومد حاج آقا دکتر؟.
- خوب بله. حالا سوالتون چیه؟
- سوال من اینه که شما با برادران وزارت در مورد اینجور اطلاع رسانی ها هماهنگ میکنید و اجازه میگیرید و یا اینکه همینجور اله بختکی میروید توی دل قضیه؟
- اجازه نمیخواد برادر. من خودم دبیر شورای مصلحت نظام هستم. کار ما اطلاع رسانی در حد مصلحته. سایت ما هم یک سایت مصلحتیه.
- کار شما اطلاع رسانی در حد مصلحته؟ اختیار دارید حاج آقا دکتر! پس کار ما چیه؟ ما بی بی سی هستیم یا شما مومن؟
- منظورتون را نمیفهمم برادر.
- منظورم اینه که آنطور که مقامات محترم می فرمایند مملکت، هم صاحب داره و هم حساب کتاب داره. همینجوری که نمیشه هرکی هر خبری رو دلش خواست بنویسه.
- شما مثل اینکه نمیدونید من کیم برادر. من دکتر سردار محسن رضائیم. فرمانده سابق سپاه. دبیر فعلی شورای مصلحت نظام.
- متوجهم حاج آقا دکتر. اما مثل اینکه جنابعالی اطلاع ندارید که اطلاع رسانی چطور باید باشه. مصلحت نظام سر جاش. اما خوب مملکت ولی فقیه داره. وزیر اطلاعات داره. حاج سعید مرتضوی داره.
- حالا مگه ما چه خطایی کردیم برادر بی بی سی.
- چه خطایی بالا تر از این حاج آقا؟ ما صبح تا شب تو بوق میکنیم که مجاهدین تموم شدن و توی ایران هیچکی ندارن و فعال نیستن. اونوقت یک نفر مثل قاشق نشسته می پره وسط که:
" ...چند ماه پيش نيز همزمان با روز کارگر، سيديهايي در شهرک انديشه تهران از سوي عوامل مجاهدين خلق پخش شد كه روي آنها نوشته «پيام آشنا» قيد شده بود و شامل تصاويري از سخنرانيها، جشنها و تصاوير منافقين بود که تقريبا در جلوي درب اغلب خانههاي اين شهرک به طور شبانگاهي پخش و توزيع شده بود. حتي برخي منابع خبري، از توزيع اين سيديها در شهرهاي ديگر استان تهران مانند شهرستان کرج خبر دادند."
میدونید معنی این حرفا چیه حاج آقا دکتر؟
محسن رضایی مدتی سکوت و من و من میکند و سپس میگوید:
- خوب بله. معنیش اینه که مجاهدین یک سری سی دی تبلیغاتی شبانه جلوی درب خانه های یک شهرکی گذاشته اند. توی برخی از شهرها هم همین عمل تکرار شده.
- د نه د. قربونت برم. معنیش خیلی بدتر از این چیزاییه که میفرمایید. معنیش اینه که مجاهدین دارن بطور گسترده توی مملکت اینور و اونور میرن و فعالیت تبلیغاتی میکنن. معنیش اینه که هرچی توی بی بی سی و سایتهای وزارت گفته میشه که اینا تموم شدن و در داخل کسی ندارن کشکه. معنیش اینه که مجاهدین در داخل ایران طرفدار دارن. وگرنه که با یه نفر و دو نفر که نمیشه از این کارا کرد. دو زاری افتاد؟ حالا لازم بود اینقده بزرگش بکنین؟
- ما بزرگش کردیم؟ ما که ده برابر کوچیکش کردیم. اگه اصل خبر رو میدادیم چی میگفتی؟
- ده برابر کوچیکش کردید؟ شق القمر کردید!! ما صد برابر کوچیکش میکنیم، داستانش رو هم عوض میکنیم اما هنوز برادران وزارت ناراضین. ده برابر کوچیکش کردید!! هنر کردید!!
- مثلا چی باید میگفتیم تا برادران وزارت راضی باشن؟
- حالا که دیگه کار از کار گذشته. اما خوب من یادتون میدم که دفعه دیگه اگه از این خبرا خواستید بگید چی بگید.
- بفرما برادر. سراپا گوشم.
- عارضم به حضور سرور خودم جناب دکتر که.....ما می گیم:
"با خبر شدیم که مجاهدین باز هم با گول زدن چند معتاد آنها را وادار کردند که در مقابل گرفتن مواد مخدر، شبها در ساعاتی که مردم با اطمینان از امنیتی که تحت حکومت ولی فقیه و با زحمات شبانه روزی برادران وزارت اطلاعات در مملکت اسلامی برقرار شده؛ در خانه ها خوابیده اند، تعدادی سی دی و دی وی دی حاوی عکس های تروریستی و فرقه ای از مراسم جشن و پایکوبی تروریست مابانه و برنامه های سخنرانی خودشان را جلوی درب برخی خانه های مردم بگذارند. قابل توجه است که مردم همیشه در صحنه روز بعد با دیدن این سی دی ها چون فکر میکردند که حتما باید کار مجاهدین باشد آنها را بدون آنکه در دستگاه بگذارند و نگاه کنند، با لگد و با شعار "حزب اله می میرد، سی دی نمی پذیرد" خورد و خمیر کردند. افراد معتاد سی دی پخش کن هم که بعد از مدتی با تلاش برادران سرباز گمنام امام خامنه ای از محتوای سی دی ها با خبر شده و از عمل ضد انقلابی خود نادم شده بودند ضمن پریدن نعشگی از کله شان سوگند خوردند که بعد از این هرگز از مواد مخدر اهدایی مجاهدین استفاده نکنند. مجاهدین کوردل فرقه ای هم باید بدانند که در داخل ایران هم مثل خارج ایران هیچ طرفداری ندارند و از گول زدن معتادین و بردن آنها به قرارگاه اشرف سودی نخواهند برد."
متوجه شدین حاج آقا دکتر؟ به این میگن خبر رسانی بر اساس مصلحت نظام.
- از تلاشهای برادران بی بی سی فارسی و آقای جک استرا در حفظ مصلحت نظام الهی کمال تشکر را دارم و از خداوند منان میخوام که شبها با وجدان آسوده بخوابند. ممنون برادر.
- بنده هم ممنونم. و از شنوندگان هم خدا حافظی میکنم. شب بخیر.
۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سهشنبه
ماجراهای آیت اله دکتر اصدق الواعظین. ماجرای دوازدهم
2 سپتامبر 2008
آیت اله اصدق الواعظین و حفاظت "اشرف"
شیخ اصدق سابق که همان آیت اله دکتر اصدق الواعظین فعلی باشد؛ از همان اوائل انقلاب که با زد و بند با برخی از بازاریهای محله پیشنماز و رئیس کمیته شده بود، به شدت از مجاهدین و چپی ها می ترسید. یکی از جوانان فامیل زنش که تقریبا از همه ی اسرار خانوادگی و "شغلی" شیخ با خبر بود، هوادار مجاهدین شده و شب و روزش را در محل فعالیت آنها می گذراند. شیخ نگران بود که نکند یک وقت آن جوان داستانهای مربوط به رسوایی های خانوادگی و سرکیسه کردن "مومنین" را برملا کند و او دیگر نتواند در آن شهر بماند. همه ی امید شیخ این بود که خمینی فتوایی علیه مجاهدین بدهد تا او با کمیته ای ها آنها را از شهر بیرون کنند. وقتی خبر دار میشد که مجاهدین و چپی ها در روزنامه ها و اطلاعیه هاشان آخوندها را افشا میکنند و دزدیها و کارهای خلافشان را رو میکنند، ته دلش آرزو میکرد که آنقدر اختیار و قدرت داشت که بدهد همه ی آنها را توی میدان شهر اعدام کنند. این آزو را بارها جلوی پاسداران محافظش به زبان آورده بود. خیلی مواظب بود که یکوقت بدون گرفتن فتوا و اجازه از بزرگان، کاری نکند که برایش گران تمام بشود. به پاسدار محافظ اصلی اش بارها سفارش کرده بود که:
- برادر شعبانقلی مواظب باش که این برادران یک وقت سر خود و بدون اجازه من کاری نکنند. خودم هرموقع وقتش شد خبرشان می کنم. با اینها باید فعلا دست به عصا رفتار کنیم.
پاسدار محافظش که آن موقع به شعبان جیب بر معروف بود و تقریبا همه مردم شهر او و پدرش؛ که او هم کارش دزدی و جیب بری و قاچاق فروشی بود را می شناختند. شیخ به شعبانقلی قول داده بود که اگر از ته دل توبه بکند و همه وقتش را در خدمت به او بگذراند، خداوند از سر تقصیراتش خواهد گذشت و آینده روشنی در انتظارش خواهد بود. و حالا پیش بینی شیخ درست از کار درآمده و شعبان جیب بر؛ شده است برادر دکتر شعبانقلی و پائین برخی نامه هایی که از دفتر شیخ اصدق به ادارات مختلف فرستاده میشود را با عنوان؛ دکتر شعبانقلی صداقت نیای خمیس آبادی، رئیس دفتر مخصوص حضرت آیت اله دکتر اصدق الواعظین، امضاء میکند.
عرض میکردم که یکی از آرزوها و دعاهای مستمر شیخ اصدق از همان اوائل انقلاب این بوده که "خدا شر این مجاهدین را از سر ما علما کوتاه کند". وقتی همان اوائل شعبان جیب بر به او میگفت که:
- حاج آقا اینا که تا اونجایی که من و بقیه برادرا میشناسیم جوونای پاک و با معرفتی هستن. چرا اینقدر از اونا بدت میاد؟
شیخ اصدق در جوابش میگفت:
- پسر جان نگاه به ظاهرشان نکن. اینها از کفار هم بدترن. نمی بینی از صب تا شب کارشون شده اینکه مواظب باشن که ما چیکار میکنیم؟ من نمی فهمم اینا از جان ما چی میخوان. خوب روحانیت به حکومت رسیده، باید حکومتش را بکنه دیگه. از زمان حضرت آدم توی این مملکت هالوت و جالوت و سلیمان نبی و امیرارسلان نامدار و شاه عباس میرزا و شاه سلطان حسین کرد شبستری افشار و شاه شهید و رضا شاه کبیر قاطرچی و شاهنشاه آریامهر خائن حکومت کردن. این همه مدت یکی پیدا نشد به اونا بگه که چرا توی قصر زندگی می کنی و چرا ماشین بنز سوار سوار میشی و چرا چندتا زن عقدی و صیغه داری. خوب حالام نوبت حکومت روحانیته. به مجاهد و چپی چه مربوطه که ما چیکار می کنیم. مملکت مال ولی فقیه و امام و "اسلامه". هر طور دلمون بخواد بیت المال را خرج میکنیم. هرچندتا هم دلمون بخواد زن می گیریم.
به این ترتیب بزرگترین آرزوی شیخ اصدق این بود که حتی یک نفر از مجاهدین زنده نماند. هر وقت هم از یکی از مقامات می شنید که مجاهدین تمام شدند، قند توی دلش آب میشد و از ته دل میگفت الحمد لله. وقتی هم که خمینی فتوای قتل عام مجاهدین و چپی های زندانی را صادر کرد، شیخ اصدق از جمله کسانی بود که با تمام توان از او پشتیبانی کرد و علیه منتظری سخنرانی کرد و گفت که "این شیخ بیسواد باید برود روضه اش را بخواند. او را چه به ولی فقیه شدن".
اما سالها گذشت و شیخ اصدق فهمید که علیرغم همه آن قتل عامها و اعدامها، مجاهدین تمام نشده اند و یکی از مشغله های اصلی ذهن ولی فقیه هستند. شیخ فهمید که اگر خطری حکومت آخوندها را تهدید کند همین مجاهدین هستند. این بود که همیشه گوش به زنگ بود و خبرهای مجاهدین را دنبال میکرد و مواظب بود که اگر "اتفاق ناگواری" افتاد بدون معطلی خودش را به اروپا برساند. به همین دلیل هم "آقا زاده ها" را به اروپا روانه کرده و کلی هم پول برایشان فرستاده و تا توانسته بودند خانه و مستغلات خریده بودند و در بانکها پس انداز کرده بودند.
این روزها هم که مسئله مجاهدین و شهر اشرف و حفاظت آنها در عراق موضوع بحث اغلب رسانه ها و سایت های وابسته به وزارت اطلاعات است، شیخ بیشتر از قبل نگران است و موضوع را دنبال میکند. شکمش را صابون زده که ایندفعه شاید ولی فقیه با کمک برادران سپاه بدر و دار و دسته حکیم کار مجاهدین را یکسره کند. هر روز صبح اول وقت که به دفتر می آید اولین سوالش از دکتر شعبانقلی این است که:
- برادر دکتر شعبانقلی بفرمایید که این سایتهای برادران وزارت اطلاعات و سربازان گمنام حضرت امام و آن سایت "ریال دیده بان" چی نوشته اند مومن؟ بالاخره ما از دست این سه چهارهزار نفر خلاص می شویم یا آخرش اینها قبر ما را می کنند و چنان مثل اجل معلق روی سرمان ظاهر میشوند که فرصت نمی کنیم فرار کنیم؟ من نمی فهمم این احمدی نژاد خاک بر سر چکار میکند؟ چرا عوض اینکه برود عراق با ژنرالهای امریکایی که طرفدارش هستند چای و قهوه بخورد، چند هزار پاسدار برنمیدارد ببرد عراق کار اینها را یکسره کند؟ باید به اون ژنرالهای امریکایی بگوید که جلوی تماس مجاهدین با شیعیان عراق را بگیرند. اینها شیعیان عراق را گول میزنند. روحانیت عراق را گول میزنند. می ترسم آخرش دولت عراق را هم گول بزنند. رئیس جمهور به این بی عرضگی نوبر است.
دکتر شعبانقلی که خودش هم در ترسیدن از مجاهدین دست کمی از شیخ اصدق ندارد و نگران است که اگر مجاهدین بیایند او باید تقاص همه بلاهایی را که بر سر هواداران مجاهدین آورده و همه کلاه هایی را که سر مردم گذاشته پس بدهد، با نگرانی میگوید:
- واله حاج آقا گلاب به روتون، ما که دیگه چیز گیجه گرفتیم. باز یه چیزی یک نفر توی وزارت دفاع عراق گفته و این برادران شروع کردن به بشکن زدن و نقل و شیرینی پخش کردن. الان چند ساله که همش حرفشون اینه که امروز دولت عراق مجاهدین و قرارگاهشون را تحویل میگیره، فردا تحویل میگیره. امروز اخراجشون میکنه، فردا اخراجشون میکنه. اینا فقط بلدن آرزوهاشون را به اسم خبر موثق از قول یقنلی بقال توی سایت و روزنامه ها بنویسن. دیروز با پررویی تمام نوشتن:
"به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاعرسانی هابیلیان (خانواده شهدای ترور) یك عضو اتحادیه جهانی روزنامه نگاران جهان عرب گفت: با بررسیهایی كه كمیساریای عالی انتخابات در عراق انجام داد معلوم شد تمام آماری كه مجاهدین ادعا میكنند طرفداران آنها در عراق هستند دروغ و زائیده تخیلات و تبلیغات مجاهدین است و آنها با هزینههای آنچنانی تنها توانستهاند در حدود 10 هزار امضاء برای خود جمع آوری كنند".
خبرگزاری فارس که ماشاءاله روی سنگ پای قزوین رو سفید کرده. حالا این روباه از قول دمبش یعنی پایگاه اطلاع رسانی هابیلیان (که اروای دمبشون هیچ دشمنی با مجاهدین ندارن و هرچی میگن مو لای درزش نمیره)، این یکی هم به نقل از یک فلکزده که معلوم نیست دم حرم امام حسین گدایی میکنه یا حرم سامره (مدرک روزنامه نگاریش را هم لابد برادر کردان از دانشگاه آکسفورد برایش گرفته)؛ ورداشته این مزخرفات رو نوشته. ما که موندیم که چیکار کنیم.
- برادر دکتر شعبانقلی عزیز خیلی جوش نزن مومن. به این دوستات هم بگو شتر در خواب بیند پنبه دانه. سی ساله که ما داریم سر منبرهامون میگیم اینا تمام شدن و از بین رفتن و چه و چه شدن. اما بازم همینا اطلاعات اتمی ما را افشا کردن و دست ما را توی پوست گردو گذاشتن. این دوستای سرکار مثل اینکه خیلی دوست دارن که روحانیت را سر کار بگذارند و رنگ کنند. خبر ندارند که ما خودمان قورباغه را رنگ می کنیم و به جای تلفن همراه به مومنین قالب میکنیم. اینا اگر خیلی زرنگن باید احمدی نژاد و دولت را وادار کنند که با کمک همان ژنرالهای آمریکایی هوادار احمدی نژاد، حفاظت قرارگاه مجاهدین را به خودمان منتقل کنند. من خودم حاضرم فرماندهی ایدئولوجیک این کار را به عهده بگیرم.
دکتر شعبانقلی قیافه متفکرانه ای به خود میگیرد و میگوید:
- میگم حاج آقا شما که ماشاءاله در این سی سال به اندازه کافی به مومنین و "اسلام" خدمت کرده اید و حالا دیگه ماشاءاله سنی ازتون گذشته و بدنتان حسابی خسته شده. چطوره که تشریف ببرید در یک جای خوش آب و هوایی اونور دنیا بقیه عمرتون رو به عبادت بگذرانید. بنده هم دست زن و بچه ها رو میگیرم و در خدمتتون هستم. هم از حضورتون کسب علم و فیض میکنم و هم کارهاتون را راست و ریس میکنم. حیف است که بعد از اینهمه سال خدمت کردن به مومنین و اسلام، یه دفه خدا نکردن گیر این از خدا بی خبرها بیفتیم. اینا ول کنم معامله نیستن. بالاخره دیر یا زود یه روزی میان سر وقتمون.
- اینقدر نا امید نباش مومن. شما خودت خبرهای خوش را به من میدهی. مگر نگفتی به زودی حفاظت اینها را به دولت عراق تحویل میدهند. خوب آنوقت دیگر کار تمام است. ما به همراه برخی از علما و تجار محترم تازه تصمیم گرفته ایم که یک بانک خصوصی تاسیس کنیم. اجازه اش هم از "آقا" گرفته شده. آخر اینها که از بین بروند دیگر تا دویست سال دیگر روحانیت بدون دردسر حکومت میکند.
- حاج آقا قربان جدت برم این چه حرفیه؟
- مومن مارا رنگ نکن. خودت میدانی که من سید نیستم. کدام جدم را میگویی؟ جد من هم مثل جد خیلی های دیگر از علما یک دهاتی کشاورز بود. خدا رحمتش کند. خیلی زحمت میکشید.
- اختیار داری حاج آقا. بعد از سی سال خدمت به اسلام و مومنین شما از سید هم سید تری. تازه همون کشاورز خودش حبیب خدا بوده. خودتون همیشه میگین الکاسب حبیب اله.
- خوب حالا حرفت را بزن.
- هیچی حاج آقا. حرف من اینه که دیگه فایده نداره. من که چشمم از این داستانا آب نمیخوره. اگه حالا هم جواب نمیدید اقلا قول بدید در باره ش فکر کنید.
- در باره چی جواب بدم یا فکر کنم مومن؟ چرا حرف سرکه میزنی.
- سرکه نه حاج آقا. سکرت. منظورم اینه که در باره رفتن به یک جای خوش آب و هوا و بقیه قضایا فکر کنید.
شیخ اصدق سرش را به زیر انداخته و فکر میکند. بعد سرش را بلند کرده و میگوید:
- بد هم نمیگویی مومن. خودت جوانب قضیه را بررسی کن تا هفته آینده در باره ش حرف بزنیم. باید با آقا زاده ها هم تماس بگیرم و نظرشان را بپرسم. شاید دیگه وقتش رسیده. شاید.
-----------------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ مرداد ۲۴, پنجشنبه
دکترای تقلبی برادر کردان
14 اوت 2008
آیت اله اصدق الواعظین و دکترای تقلبی علی کردان
"...حالا حاج آقا چه ربطی به وزارت اطلاعات و "ایران دیدبان" داره که شما چیزهای بد حواله شان میکنید؟ شما دارید یک مقداری کم لطفی میکنید ها. اینهمه ماشاءاله توی این مملکت دکتر واقعی ریخته. مسئولین و رهبران کشور ماشاءاله همه شان یکی و دوتا درجه دکترا دارن. همه اش هم دکترای اصل است و مو لای درزش نمیره. حالا یک آدم نادانی پیدا شده که رفته مدرک جعلی الکی خریده. خوب لابد پول درست و حسابی نداشته که یک مدرک جعلی دبش بخره."
سر و صداهایی که این روزها حول داستان جعلی بودن مدرک دکترای افتخاری علی کردان، وزیر کشور جدید دولت احمدی نژاد راه افتاده باعث نگرانی آیت اله دکتر اصدق الواعظین شده است. شیخ اصدق بیش از همه چیز از این نگران است که نکند گیر دادن به مدرک دکترای مقامات جمهوری اسلامی همه گیر بشود و به قول معروف آنوقت دیگر سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. از آن بد تر اینکه ممکن است مشخص بشود که بعضی از مقامات که عنوان دکترا را هم دارند، همان مدرک جعلی را هم ندارند. اگرچه که کسانی نظیر شیخ اصدق در واقع نیازی به نشان دادن مدرک دکترا نداشته اند. نه تنها نیازی نداشته اند که مدرک نشان بدهند، اصلا نیازی به داشتن درجه دکترا نداشته اند. چه نیازی هست که رئیس یک دانشگاه حتما درجه دکترا و یا حتی فوق لیسانس و لیسانس داشته باشد؟ رئیس جمهور و وزیر و وکیل و رئیس دانشگاه "نظام اسلامی" همینقدر که به ولایت فقیه معتقد باشند کافی است. همین خودش، هم نظام را حفظ میکند و هم کشور را آباد میکند و پول نفت را به سر سفره های مردم می برد. البته از جهت اینکه حفظ آبرو بشود و عوامل استکبار نتوانند جمهوری اسلامی را مسخره کنند، و در واقع برای اینکه یک بار دیگر مشت محکمی به دهان استکبار زده بشود، بهتر است که اگر کسی مثل شیخ اصدق قرار است رئیس دانشگاه بشود، برود یک دکترایی هم بگیرد. دکترا گرفتن که کار مشکلی نیست. حالا اگر یک آدم تنبلی پیدا بشود مثل همین پاسدار کردان و نخواهد تن به زحمت بدهد و در عوض برود دنبال تهیه دکترای جعلی که دیگر نه تقصیر ولی فقیه است و نه آیت اله دکتر اصدق الواعظین.
یک نگرانی دیگر شیخ اصدق این است که این برادر کردان چرا رفته دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد را جعل کرده. آنهم به آن صورت مسخره. یک ورق مقوای پر از غلط املایی و انشایی. درست مثل آن همشهری شیخ اصدق که رفته بود اسکناس بیست و سه تومانی جعل کرده بود. خوب اگر دکترا میخواست به خود شیخ اصدق مراجعه میکرد و یک دکترای حقیقی از یک دانشگاه معتبر داخلی میگرفت. مثل خیلی از برادران سپاه و کمیته و غیره. مگر همین رئیس دفتر شیخ اصدق دکترایش را از کجا آورده؟ مگر او اصلا لیسانس و فوق لیسانس داشته و یا اصلا دانشگاه رفته بوده. او سالها محافظ شیخ اصدق بوده و وقتی هم که شیخ اصدق به فرمان ولی فقیه رئیس دانشگاه شده، با یک خواهش و مبلغ ناچیزی به عنوان هدیه، کار دکترایش درست شده. دکترایی که نه افتخاری است و نه جعلی. این است که دکتر آیت اله اصدق الواعظین پاک گیج شده و سر از قضیه در نمیاورد. میگوید:
- برادر دکتر شعبانقلی شما چی فکر میکنی مومن؟
- در چه خصوص حاج آقا؟ در خصوص مسائل اتمی و یا ارتباط آقای دکتر احمدی نژاد با امام زمان؟
- من وقتی میگویم شما همیشه از مرحله پرتی نگو نه. مرد حسابی مسئله اصلی مملکت، رو شدن مدرک جعلی وزیر کشور جدید احمدی نژاد است.
- واله حاج آقا من اصلا نمی فهمم که وزیر کشور دکترا میخواد چکار؟ مگر وزیر قبلی دکترا داشت؟ به علاوه به نظر من وزارت اطلاعات باید یک تحقیقی بکند و همه کسانی را که دکترای جعلی دارند دستگیر و زندانی بکنند. معنی ندارد که جنابعالی و بنده و امثال بنده برویم سالها دود چراغ بخوریم و درس بخوانیم و دکترا بگیریم، آنوقت یک عده بروند پول بیت المال مسلمین را بدهند به استکبار و مدرک جعلی بخرند. خوب اگر کسی دکترا میخواهد و حوصله درس خواندن ندارد و یا حتی وقتش را ندارد خوب چرا به خود شما مراجعه نکند تا کارش را راه بیندازید؟
- مومن باز هم که داری پرت میگویی. حیف آن دکترایی که من به شما دادم. مشکل من ضد انقلاب و منافقین هستند. فرداست که بردارند بنویسند که، چه می دانم،... گر حکم شود که مست گیرند، در شهر چه و چه. حسابی آبروی نظام میرود. آن سایت وزارت اطلاعات که مورد علاقه جنابعالی هم هست، همان "ریال دیدبان" را میگویم، آنها هم که اصلا در اینجور موارد خفقان میگیرند. نه برادر کردان را می شناسند و نه اسمی از سردار زارعی و آن داستان شش زن عریان در حال نماز شنیده اند. انگار آنها تنها وظیفه شان داستان سرایی برای مجاهدین است و انعکاس آرزوهای ولی فقیه و سپاه بدر و آیت اله حکیم در باره آنها.
- حالا حاج آقا چه ربطی به وزارت اطلاعات و "ایران دیدبان" داره که شما چیزهای بد حواله شان میکنید؟ شما دارید یک مقداری کم لطفی میکنید ها. اینهمه ماشاءاله توی این مملکت دکتر واقعی ریخته. مسئولین و رهبران کشور ماشاءاله همه شان یکی و دوتا درجه دکترا دارن. همه اش هم دکترای اصل است و مو لای درزش نمیره. حالا یک آدم نادانی پیدا شده که رفته مدرک جعلی الکی خریده. خوب لابد پول درست و حسابی نداشته که یک مدرک جعلی دبش بخره. این که نباید باعث نگرانی شما و رهبران و بزرگان کشور بشود. از من می پرسید میگم فراموش کنید. یک تلفنی هم به مسئولین بزنید شاید قضیه را بیشتر از این بزرگ نکنند و بادش ندهند. هرچه که نباشد این برادر کردان از خودمان است. پاسدار است و از یاران حاج محمود.
شیخ اصدق مدتی فکر میکند و در حالی که آثار نگرانی از چهره اش رفته میگوید:
- حق با شماست مومن. آن برادران وزارت اطلاعات هم کارشان درست است. دشمن ما همانهایی هستند که سی سال است دست از سر ما بر نداشته اند. این مسائل آنقدر اهمیت ندارند که مسئولین نظام الهی ما وقت و اعصاب خودشان را صرف آن بکنند. حق با شماست. بگذار ضد انقلاب هرچه میخواهد بگوید. ما باید به فکر حفظ نظام باشیم. حق با شماست مومن. خداوند شما را حفظ کند.
-----------------------------------
۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه
دکتر آیت اله اصدق الواعظین و اعدامهای خیابانی
29 جولای 2008
دکتر آیت اله اصدق الواعظین و اعدامهای خیابانی
از سلسله ماجراهای دکتر آیت اله اصدق الواعظین. ماجرای دهم
از خصوصیات برجسته دکتر اصدق، یا همان شیخ اصدق سابق، یکی هم بذله گویی و شوخ طبعی اوست. گاه و بیگاه بر سر منبر و یا در جلسات، به مناسبت لطیفه های دست اول تعریف میکند. وقتی هم که با دوستان خلوت کرده است بسیاری از لطیفه های کتاب اسرار مگو را که از همان دوران روضه خوانی به یادش مانده و حتی نوشته های عبید ذاکانی را برای آنها تعریف کرده و آنها را میخنداند. گاهی هم که سرحال است از منشی مخصوصش دکتر شعبانقلی میخواهد که در اینترنت گشتی بزند و جوک های دست اول را برایش بخواند. البته دکتر شعبانقلی هم حواسش جمع است که یکوقت از جوکهای مربوط به آخوندها که تعدادشان هم حقیقتا زیاد است نخواند و آیت اله را نرنجاند. امروز صبح هم شیخ اصدق به خاطر معامله خوبی که شب قبل کرده بوده و سودی که از فروش یک قطعه زمین نصیبش شده بوده سرحال بود و دلش میخواست روز را با خنده شروع کند. به همین دلیل هم به محض ورود به دفتر مخصوص از منشی اش خواست که جدید ترین جوک را برایش بخواند.
-...مومن مواظب باش که لطیفه اش بی مزه نباشد و حال ما را نگیری.
- چشم حاج آقا. عرض کنم که ...
- صبر کن ببینم. تو از قبل جوک را آماده کرده بودی یا اینکه هر روز صبح عادتت شده که اول به سراغ جوکها بروی؟
- هیچکدوم حاج آقا. یعنی در واقع هر دوش. حالا چه فرقی میکنه حاج آقا؟
- فرقش اینه که نکند تو هم دنبال لطیفه های مربوط به علما باشی و اینطرف و اونطرف ما را دست بیندازی. مواظب باش که آلت دست ضد انقلاب نشوی مومن.
- نه حاج آقا خیالتان راحت باشه.
- حالا این لطیفه مربوط به کی هست؟
- خوب معلومه حاج آقا. این روزا نصف بیشتر جوکها مربوط به حاج محمود آقاست. اجازه س بگم؟
- بگو مومن بگو. هرچی به این مردک جعلق بگن کمه. تغوط کرده به بساط ما. همه چیز را بهم ریخته. آخرش هم سر همه ما را به باد میدهد. بگو مومن.
دکتر شعبانقلی از روی صفحه ی کامپیوتر میخواند:
- عرض کنم که نوشته که یک روز عیال یعنی منزل حاج محمود به او میگوید که حالا که به کشورهای غربی رفت و آمد می کنی بهتر است یک کمی مدره بشی و رفتار غربی یاد بگیری که آبروی ولی فقیه را پیش غربی ها نبری. بهتره که گاهی هم غذای خارجی بخوری. تا هم خوردنش را یاد بگیری و هم به مزه اش عادت کنی. توی همین تهرون یه غذایی هست به اسم پیتزا. از همون شروع کن. بعدش هم به او میگوید که باید به پیتزا فروشی در شمال تهران زنگ بزند که برایشان پیتزا بیاورند. شماره پیتزا فروشی را که از فامیل گرفته به حاج محمود میدهد. حاج محمود هم شماره را میگیرد:
حاج محمود: الو...الو. اونجا کجاس؟
صدا از اونور خط: کجا رو میخواستی حاجی؟ اینجا پیتزا فروشیه.
حاج محمود: میشه بیزحمت ده سیخ پیتزا واسه ی ما بفرستید. دوغ و مخلفات هم همراش باشه.
صدا از اونور خط: بر پدر مردم آزار لعنت. گرفتی مارو برادر؟ کبابی که نیس. پیتزائیه. چندتا پیتزا میخوای؟
احمدی نژاد: عصبانی نشو مومن. خوب ما تازه رابطه با غرب را شروع کرده ایم. از کجا بدانیم پیتزا دانه ای است. حالا پس بیزحمت بیست تا پیتزا بفرستید.
صدا از اونور: به نام ؟
حاج محموددستپاچه شده و میگوید: خوب معلومه دیگه برادر. به نام خدا. به نام خدا و با درود به شهدای جنگ تحمیلی.
شیخ اصدق میزند زیر خنده و میگوید:
- جوکش ضد انقلابی بود اما دمشان گرم. حالا از اخبار بگو مومن. تازه ترین خبر چیه؟
- هیچی حاج آقا. امروز صبح به حکم حاج آقا مرتضوی سی نفر دیگه رو هم به اسم اراذل و اوباش اعدام کردن. دمش گرم. اگه این اعداما نباشه کار ما زاره حاج آقا.
- درست است اما میگم مومن ما بالا خره نفهمیدیم که این اراذل و اویاش از کجا میان که هرچی میکشیم بازم تمام نمیشن.
- از ما بپرسید میگم که چه اهمیت داره که از کجا میان. مهم اینه که اعدام بشن تا امنیت علما و برادرا حفظ بشه. اما حاج آقا این بقال سرکوچه اگر چه که وجوهاتش به موقع میرسه اما تازگیا مثل ضد انقلاب در این مورد حرفای بودار میزنه.
- به پای ایشان نپیچ مومن. سالهاست که خیرش به ما رسیده. چه اهمیت داره که چند تا غر هم بزنه. حالا چه گفته؟
- میگه که با این اعداما چشمم آب نمیخوره که ریشه این اراذل و اوباش کنده بشه. میگه سی ساله که حکومت دست ماس و آقایون علما براساس قوانین اسلامی قابل قبول خودشان میچرخانندش. معلوم نیس اینهمه اراذل و اوباش از کجا تولید میشه؟ حاصل حکومت اسلامی علما شده گرانی و فقر و بدبختی و فحشا و تا دلت بخواد اراذل و اوباش. میگه زمان شاه که قوانین اسلامی نبود و علما توی حکومت نبودن و ولی فقیه هم نبود، مدرسه ها و ادارات و دکون و بازار هم اسلامی نشده بود و اینقدر هم شلاق و دست و پا بریدن و اعدام هم نبود، اینقدر اراذل و اوباش نداشتیم.
شیخ اصدق حرف منشی اش را قطع کرده و با صدای بلند میگوید:
- صبر کن مومن صبر کن. مثل اینکه قضیه بیخ دارد. برو به ایشان بگو زود توبه کند. برود دهانش را آب بکشد. نان روحانیت و اسلام را میخورد. یک دکان را در عرض ده بیست سال کرده است سه سوپرمارکت و پنج دستگاه خانه و اموال منقول و غیره. آنوقت از حکومت طاغوت حمایت میکند. میدانی اگر این حرفها را عمدا و از روی فهم زده باشد زنش بهش حرام است؟ اینها که این حرف را بزنند دیگر از مخالفین چه انتظار داریم.
- استغفرواله حاج آقا. خدا سایه شما و ولی فقیه را از سر اینها کوتاه نکنه. من خودم توبه اش میدهم. شما نگران نباشید. البته ایشان طرفدار طاغوت نیست. خودش میگوید که اگر اون طاغوت نامرد، هرکس را که حرفی داشت و مخالفش بود به زندون نمی انداخت و شکنجه نمیکرد که انقلاب نمیشد.
شیخ اصدق مدتی به فکر فرو میرود و بعد سر بلند کرده و میگوید:
همه ی این بدبختیا باعثش حاج محموده. وگرنه این مملکت قبل از اینکه احمدی نژاد بیاد که اصلا اراذل و اوباش نداشت و کسی رو اعدام نمیکردن. شما یادت میار قبل از او کسی را اعدام کرده باشن؟ معلومه که نمیاد. پس اینا ربطی به روحانیت و ولی فقیه و قوانین اسلامی نداره. برو از قول من به بقال سر کوچه بگو زبانش را گاز بگیرد و همین امروز یک تلگراف برای دفتر ولی فقیه بزند و بگوید که ما مسلمین از زحمات حاج سعید آقا مرتضوی در اعدام اراذل و اوباش و ضد انقلاب حمایت می کنیم. برو عجله کن.
-----------------------------------
۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه
ماجراهای دکتر آیت اله اصدق الواعظین. ماجرای نهم- کلیک کنید
20 جولای 2008
دکتر اصدق الواعظین و لیست تروریستی اتحادیه اروپا
یکی از خصوصیات جناب شیخ اصدق سابق و آیت اله دکتر اصدق الواعظین فعلی، فرصت شناسی و به قول عوام "پراگماتیسم" ایشان است. او معتقد است که؛ درست است که گفته اند "تغاری بشکند، ماستی بریزد. جهان باشد به کام کاسه لیسان"، اما این معنی اش این نیست که هر کاسه لیسی که توی خانه نشسته و فعالیتی در جهت شناختن موقعیتها و محل شکستن "تغارها" نمی کند، جهان به کامش باشد. شیخ اصدق میگوید کاسه لیس باید فعال باشد. لازم نیست آدم عضو انجمن "کاسه لیسان مبارز"! باشد اما خوب اگر "عالم" زرنگ نباشد کلاهش پس معرکه است. مردم وجوهاتشان را به هر "عالمی" نمیدهند. باید زرنگ بود و وجوهات را گرفت. یا به عبارتی "وجوهات هم مثل آزادی گرفتنی است و نه دادنی". براساس همین خصلت است که شیخ اصدق به موقع اطلاعیه صادر میکند و به بزرگان و به قول خودش از ما بهتران و مخصوصا به رهبر مستضعفین جهان تلگراف تبریک و در صورت لزوم تسلیت می زند.
و اما از بعد از حمله امریکایی ها به عراق و سرنگون شدن حکومت صدام حسین، شیخ اصدق مسایل مربوط به مجاهدین را با دقت و حوصله دنبال میکند. از آنجایی که شیخ مطمئن است که اگر رژیم جمهوری اسلامی نتواند به هر ترتیب کار مجاهدین را یکسره کند، این خطر وجود دارد که آنها ترتیب رژیم را بدهند و او مجبور به ترک کشور و دارائیهای نامنقولش بشود، این پیگیری برای او همواره با نگرانی همراه بوده است. البته هروقت مشکلی برای مجاهدین پیش میاید او هم مثل برخی دیگر از "علما" و "سربازان گمنام"، شادمانی کرده و اطلاعیه میدهد و گاهی هم به رهبر تلگراف میزند و از این رهگذر برای خودش کسب امتیاز میکند.
امروز صبح ازخبر خوشحال کننده ی باقی ماندن اسم مجاهدین در لیست سازمانهای تروریستی اتحادیه اروپا، توسط یکی از "علماء" باخبر شد و بلافاصله به منشی اش گفت:
- برادر دکتر شعبانقلی آب دستت است زمین بگذار و یک اطلاعیه بنویس. نباید از بقیه عقب بمانیم. باید به همه ی رهبران جهان و بخصوص رهبران کشورهای اروپایی و علی الخصوص به ولی فقیه مستضعفین جهان تبریک بگوییم.
- تبریک واسه چی؟ چی بنویسم حاج آقا؟
- ای بی خبر کجائی؟. دنیا را آب ببرد رئیس دفتر ما را خواب برده. بنویس که روحانیت مترقی از بابت باقی ماندن نام سازمان مجاهدین در لیست تروریستی اتحادیه اروپا خوشحال است و به رهبران این کشورها درود و صلوات می فرستد. بنویس که این کار شما باعث خوشحالی رهبر مستضعفین جهان شده و باعث میشود که آن گروهک نتواند برای جمهوری اسلامی که یک رژیم مترقی و متمدن است مشکل درست کند. ما از این حکم و تصمیم شما استقبال می کنیم. بعدش هم ببین همون سایتهای وزارت اطلاعات که دائم توشون گشت میزنی چه گفته اند تو هم دوتا بزار روش و بگو.
دکتر شعبانقلی مدتی به فکر میرود و میگوید:
- فقط یه اشکال کوچیکی هست. یعنی نه که اشکال باشه. یه مطلبی هس که یه خورده باید بیشتر توضیح بدیم.
- خوب میدیم. اشکالش کجاس؟ بیشتر توضیح میدیم.
- قضیه اینه که همین دو سه هفته پیش که اسم مجاهدین رو از توی لیست انگلیس در آوردن همون سایت "ایران دیدبان" که شما بهش میگی "ریال دیدبان" یه چیزایی نوشت که ما هم از روش کپی زدیم و اینور و انور فرستادیم. حالا نمیشه بازم حرفای اونا را تکرار کرد. یه کمی چیز داره. یعنی در واقع چیزش چیزه. چطوری بگم....
- خفه کردی مارا برادر دکتر شعبانقلی. حیف آن دکترایی که من برای شما گرفتم. اینقدر چیز چیز کردی که حال بنده بهم خورد. بالا بیاور و حرف اصلی را بزن مومن.
- آخه اون موقع همین سایت ایران دید بان و بقیه سایتهای وزارت، برخلاف انتظار بنده و بقیه برادران، کلی اظهار خوشحالی کردن از اینکه اسم مجاهدین از لیست انگلیس درآمده. البته اولش کلی به دولت انگلیس التماس کردن و تهدید کردن که حق نداره اسم اینا رو از توی لیست در بیاره. اما وقتی دیدن دولت انگلیس به خاطر نداشتن ولی فقیه کاری ازش ساخته نیس، شروع کردن به به به و چه چه و اظهار خوشحالی کردن. ماهم طبق فرمایش خود شما یه تلگراف تبریک به رهبری زدیم و یه تلگراف تبریک هم به جک استرا و مجلس انگلیس. حالا چطور میشه که ایندفعه باز یه تلگراف تبریک به همون قبلی ها بزنیم و از در نیومدن اسم مجاهدین اظهار شادی بکنیم؟
- یعنی شما میفرمائید نمیشه؟
- چی بگم حاج آقا؟ اقلا یه دو سه ماهی صبر کنیم که تلگراف قبلی فراموش بشه. بعدش یه تلگراف تبریک جدید بزنیم. یه کمی آبرو ریزی داری. یعنی در واقع میگن اینا هم مثل وزارت اطلاعاتی ها روشون از جنس سنگ پای غنی شده ی قزوینه.
شیخ اصدق مدتی ریشش را میخاراند و بعد با تعجب میگوید:
- این وزارت اطلاعاتی ها مثل اینکه از ماهم آخوند ترند. چطوری رویشان شده در عرض دو سه هفته دوتا حرف متناقض بزنند؟
بعد از چند ثانیه خودش جواب میدهد:
- تعجب ندارد مومن. تعجب ندارد. حفظ آبرو و مصالح نظام از عبادت هم واجب تر است. هرکاری آنها کرده اند شما هم بکنید.
دکتر شعبان قلی لبخندی میزند و میگوید:
- من که نمیدانم چه بنویسم که رندان و رقبا نخندند. شما بفرمائید بنده می نویسم.
بازهم شیخ مدتی ریشش را میخاراند و بالاخره ارشمیدس وار بانگ یافتم یافتم سرداده و سپس میگوید:
- برادر شعبانقلی جان، اصل اول این است که فرصت را از دست ندهیم و تا تنور داغ است نان را بچسبانیم و خودی نشان بدهیم. اصل دیگر این است که باعث خنده و مزاح رقبا نشویم. پس راه حل در این است که تلگراف بزنیم اما با درایت. بنویس جانم بنویس:
خدمت رهبر عالیقدر مستضعفین جهان.
بدینوسیله با کمال شعف و در عین حال اندوه، باقی ماندن نام سازمان مجاهدین در لیست تروریستی اتحادیه اروپا را تبریک و تسلیت عرض کرده واز خداوند منان برای جنابعالی سلامت مزاج خواستارم.
والسلام و علیکم و علی ارواح پدرکم.
الجان نثار. الدکتر آیت اله اصدق الواعظین
-----------------------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه
حکایت پریدن احمدی نژاد در چاه جمکران
18 جون 2008
حکایت پریدن احمدی نژاد در چاه جمکران و چاره نظام!!
یک شب آمد احمدی، برسر زنان
خدمت مسئول چاه جمکران
چشم گریان پاره پاره پیرهن
می زدی بر سر دو دست خویشتن
گفت ای مومن به فریادم برس
نیست بیچاره تر از من هیچکس
من که درس پاسداری خوانده ام
مثل یک خر توی این گل مانده ام
من نمیدانم که مشکل از کجاست
هرچه فرمان میدهم باد هواست
پس چرا مانند آن بوش لعین
خود نمی ترسد زمن خاقان چین
این رئیس جمهوری من کشکیه
من نمیدانم که مسئولش کیه
این گرانی را نمیدانم ز چیست
گرچه بوده نمره ام در فقه بیست
اقتصاد ما چرا داغان شده
آنچه من باور ندارم آن شده
زآنچه فرمود آن امام مرتحال
هر"خری" گشته نصیبش عشق و حال
گفت باشد اقتصاد از آن خر
پس خران را کرده ایشان مفتخر
با چنین افکار نغز و ریشه ای
.....بزن بر این چنین اندیشه ای
نان گران و آب و مسکن هم گران
قیمت آبگوشت و بنشن هم گران
ای برادر جان کمک کن تو مرا
پس برو در چاه و بعدش هم درآ
یک سوالی تو بفرما از امام
کی شود این مشکلات من تمام
یا مرا با خود ببر تو توی چاه
تا بگویم مشکلاتم را به شاه
********
گفت آن مسئول چاه جمکران
ای پسر جان این حقیقت را بدان
من نگهبانم بر این سوراخ چاه
تو نکن بیخود به من چپ چپ نگاه
تو خودت چاخان فراوان میکنی
هرچه گفت آسید علی آن میکن
سالها من بوده ام اینجا مقیم
کرده ام چاخان بدون ترس و بیم
لیک با تو راست میگویم عمو
راز من را تو به نامحرم مگو
نیست در این چاه از آقا خبر
چون رود در چاه آن فوق بشر؟
تو که داری دکترا ای پاسدار
بهر چاره آمدی اینجا چکار
چاره میخواهی برو پیش امام
پیش از آنی که بشه وقتت تمام
آن امامی که جماران بوده بود
راه قدس از کربلا پیموده بود
آن امام عاشق جنگ و قتال
گرچه خود در خانه فرمود ارتحال
آن امامی که بزد زیرآب شاه
تا نشیند جای او خود توی ماه
مشکلاتت را برو با او بگو
چاره ی درد تو باشد پیش او
******
احمدی از این سخن مبهوت شد
رنگش عین مرده در تابوت شد
گفت ای مردک دهانت را ببند
جمع کن یااله، دکانت را ببند
من نمیخواهم برم پیش امام
مرده است آن حضرت والامقام
حرف بیهوده نزن کفر است این
بیش از این تهمت نزن بر شاه دین
سوسک خواهی شد تو خود از این گناه
کی به تو گفته بشی مسئول چاه
بیخودی عشوه نیا مزه نریز
سالها بوده در این چاه آن عزیز
من خودم در جبهه او را دیده ام
آدرسش را هم از او پرسیده ام
او خودش گفته بیا در جمکران
در کنار چاه ما یک شب بمان
نیمه شب آید به گوشت یک صدا
یک نفر آید برون از توی چا
بر سر و ریش تو او دستی کشد
لامپ توی کله ات روشن بشد
مشکلاتی هم اگر داری بگو
لیک قبل از آن تو بنما یک وضو
مشکلاتت را کنم حل ای جوان
قدر چاه جمکران را هم بدان
*****
گفت آن مسئول چاه ای بیقرار
مغز اگر داری بیندازش به کار
آنکه شد در جبهه با تو همکلام
بود یک دانشجوی خط امام
یا که یک شیخ جوان از شهر قم
میزده اسبش به روی صخره سم
می جهیده برقی از آن سم و سنگ
میشده چون تو خری افسون و رنگ
از جماران بوده خود آن حیله ها
آن اداها و قر و قنبیله ها
این زمان هم سیدعلی گشته امام
پس برای او بزار سنگ تمام
گر نداری به خمینی اعتقاد
از امام آسیدعلی بنما تو یاد
از کراماتش مشو غافل جوان
سیدعلی را منبع دانش بدان
او به منظور شفای مومنین
می کند تف در غذای مومنین
لیک اگر اصرار داری ای پسر
این تو و این چاه، نیت کن بپر
******
پس پرید آن احمدی در چاه تنگ
ساعتی هم کرد در آنجا درنگ
پس برآمد کله اش خونین شده
پیرهن از خون او رنگین شده
گفت ای مومن عجب تاریک بود
مردنم جان شما نزدیک بود
مدتی بیهوش بودم توی چاه
بعد دیدم چاله ای تنگ و سیاه
بوی نم میداد و بوهای دگر
نامه بود و خاک و چیزای دگر
صدهزاران نامه بودی زیر من
تو مگو با کس از این قصه سخن
گر نبود آن نامه های بیشمار
گردنم بشکسته بودی توی غار
ناگهان از کله ام برخاست دود
ظاهرا آقا از آنجا رفته بود
خالی است از هر امیدی کاسه ام
چاره ای دیگر نمانده واسه ام
سیدعلی هم نیست راه چاره ای
از ولایت مانده او را پاره ای
سیدعلی با مشکلات خویشتن
توی گل مانده خودش بدتر زمن
چاره ی درد من و آسیدعلی
نیست جز یک جنگ با یک کشوری
(مهم نیست کدوم کشور. فقط جنگ باشه!!)
-----------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا :
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه
دکتر آیت اله اصدق الواعظین و افشاگریهای دبیر کمیته تحقیق قوه قضائیه
افشاگری های دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه
ماجراهای دکتر آیت اله اصدق الواعظین. ماجرای هشتم
- آیت الله… آمدند نزد مقام رهبری گفتند که می خواهیم یک دانشگاه قضایی بسازیم برای خواهران در قم. مجوز داده شد. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی که بله کارخانه لاستیک دنا را مجوزش را بدهید . اقای نعمت زاده هم گفت کارخانه را در ازای 126 میلیارد به شما واگذار می کنیم. در حالی که قیمت واقعی ان 600 میلیارد بود. بعد این اقایان نامه نوشتند به نعمت زاده که تخفیف منظور فرمایید. بعد از بارها نامه نگاری برای گرفتن تخفیف، قیمت را از 600 میلیارد واقعی به 10 میلیارد رساندند. باز اقایان گفتند که ما پول نداریم. 80 درصدش را به اقساط می پردازیم. نعمت زاده قبول کرد. دوباره گفتند بیست درصد بقیه را هم الان نداریم بعد از فروش مستغلات کارخانه می پردازیم. خوب به همین راحتی اقای ایت الله کارخانه را صاحب شد و بعد از مدتی هم این کارخانه را در بورس فروخت.
(دوباره در پی اصرار دانشجویان که نام این ایت الله را میخواستند پالیزار گفت این شخص ایت الله یزدی رئیس سابق قوه قضاییه و دبیر جدید جامعه روحانیت حوزه علمیه قم است که چاپلوسانه ترین نامه تاریخ جمهوری اسلامی را اخیرا برای رهبر نوشت. او به همراه محمد علی شرعی نماینده مجلس خبرگان استان قم )
به دنبال افشاگریهای"عباس پالیزار"، دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه در روز شنبه 14/2/87 در باره دزدیها و سوء استفاده های میلیاردی مقامات درجه یک نظام؛ از جمله آیت اله امامی کاشانی عضو شورای نگهبان و یکی از 4 امام جمعه موقت تهران و آیت اله یزدی رئیس سابق قوه قضاییه و دبیر جدید جامعه روحانیت حوزه علمیه قم و همچنین ناطق نوری و عسگر اولادی و رفیق دوستان و دیگر مقامات درجه یک نظام، دکتر اصدق الواعظین سخت به هم ریخته است. اصلا باورش نمیشود که اوضاع اینگونه بوده و حجم استفاده های مالی این بزرگان از بیت المال اینقدر بزرگ و باورنکردنی بوده است. او البته همواره عقیده داشته که مبالغی را که مومنین به عنوان هدیه و صدقه و سهم امام و وجوهات به روحانیونی امثال او داده و میدهند، کلا به عنوان مایملک آنها محسوب شده و آنها مختارند که هرگونه دخل و تصرفی که لازم میدانند در این اموال بنمایند و احدی حق ندارد که از روحانیون در مورد این اموال سوال و جواب بکند. حتی در جریان قضیه شهرام جزایری، استاد اصدق عقیده داشت که هدیه های شهرام جزایری به مقامات را نباید رشوه نامید و نمیبایستی از مقامات و بخصوص روحانیون در مورد آن هدیه ها سوال و بازخواست کرد. خود استاد اصدق هم همواره کمکها و وجوهاتی را که در اختیارش قرار میگرفته و حتی هدیه های مومنین که از بابت تشکر برای دریافت توصیه نامه ها دریافت میکرده را با دست باز در هر زمینه ای که لازم میدیده خرج میکرده. حتی هزینه خانه ها و مستقلاتی را که آقازاده هایش در کشورهای اروپایی خریده اند از همین وجوهات و هدیه ها پرداخت شده است. اما هرگز به ذهنش خطور نمیکرد که آیت اله کاشانی چهارتا معدن مهم را که صدها میلیارد می ارزد به همین سادگی تصاحب کند. هرگز باورش نمیشد که آیت اله یزدی کارخانه لاستیک دنا را که 600 میلیارد تومان می ارزیده به قیمت ده میلیارد تومان بخرد و بعدش هم همان کارخانه را در بازار سهام بفروشد. کله اش سوت کشید. او چه چیزش از آیت اله کاشانی و آیت اله یزدی کمتر بود که بعد از سی سال زحمت و خدمت به امام و جمهوری اسلامی، حالا همه ی دارائیش به پنجاه میلیارد تومان هم نمیرسید. درحالی که آیت اله یزدی فقط در یک مورد "معامله"! اینهمه پول به جیب زده بود. احساس میکرد که ظلم بزرگی در حق او شده. احساس میکرد از سادگی و حسن نیت او سوء استفاده شده. فکر میکرد با دادن یک درجه دکترا و یک پست ریاست دانشگاه به او، او را خر کرده اند. احساس میکرد که حقش را خورده اند. اصلا انتظار نداشت که در حکومت اسلامی اینطور سر یک آیت اله زحمتکش مثل او کلاه برود. در حالیکه از فرط ناراحتی رنگش پریده بود وارد دفترش شد.
- آهای برادر دکتر شعبانقلی کجایی که بیچاره شدیم؟ بزرگترین کلاه دنیا سرمان رفته و تو همینطور بی خیال نشته و کامپیوتر بازی میکنی. ولش کن این سگ مصب را. گور پدر سایت "ایران دیدبان" یا "ریال دیدبان" یا هر مزخرف دیگری.
دکتر شعبانقلی، رئیس دفتر آیت اله دکتر اصدق الواعظین که از این رفتار و گفتار رئیسش جاخورده و تاحدودی هم خود را باخته بود با دستپاچگی گفت:
- چی شده حاج آقا مگر؟
- تازه می پرسی چی شده؟ دنیا را آب ببرد بنده و شما را خواب میبرد. خوابی مومن. خوابی و خودت هم خبر نداری. مملکت را چاپیده اند و ما اینجا دلمان خوش است که داریم کار مردم را راه می اندازیم و صنار سه شاهی وجوهات میگیریم. که داریم خدمت میکنیم. نگرانیم که مردم نفهمند از وجوهات و هدیه هایی که به ما داده اند در خارجه خانه خریده ایم. آنوقت امام جمعه تهران و رئیس قوه قضائیه مملکت اسلامی کارخانه و معدن را مثل آب خوردن بالا میکشند. بابا ایواله. اینها مافیها راه انداخته اند مومن.
- مافیها نه حاج آقا. مافیا.
- چه فرقی میکند مومن. مافیها که بیشتر به آقایان میخورد. هم عربی است و هم معنا دارد. جای امام خالی است که ببیند مملکتی را که با آن همه دستگیری و حبس و اعدام جوانان آرام کرد و در اختیار روحانیت قرار داد، کارش به کجا کشیده. بزرگان نظام شده اند مافیها.
- حاج آقا شما که ما را نیمه جان فرمودید. بفرمائید چی شده شاید بشود چاره ای کرد. شما که ماشاءاله خودتان در سیاست دست چرچیل را از پشت می بندید. مردم برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه میکنند. آنوقت شما در مقابل یک مشکل که نمیدانم چیست اینطور نگران شده اید؟
دکتر اصدق داستان را آنطور که شنیده بود برای رئیس دفترش تعریف کرد و از او خواست که خبر کامل و با جزئیات را از سایتهای غیر خودی بخواند. دکتر شعبان قلی که از کامپیوتر دفتر آیت اله اصدق الواعظین امکان دسترسی به همه ی سایتهای خبری را بدون مشکل فیلتر گذاری دارد، خبر مربوط به سخنرانی و افشاگریهای"عباس پالیزار"، دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه را پیدا کرده و خواند. حالا نوبت او بود که سرش سوت بکشد و جوش بیاورد. با خودش فکر کرد که بیخود اینهمه سال خودش را علاف یک آیت اله دست دوم کرده است. اگر توی دفتر امامی کاشانی و یا یزدی یک کاری گرفته بود، حالا حتما ثروتش از میلیارد هم بالا زده بود. احساس کرد که عمرش بیخودی تلف شده. مدرک دکترایی را که آیت اله اصدق الواعظین برایش درست کرده بود هم آنطور که فکر میکرد برایش درآمدی نداشته. ده میلیون و بیست میلیون که نشد درآمد. اما حالا دیگر کار از کار گذشته و به این سادگی نمیشود شغل عوض کرد. بهتر است در همین دفتر دکتر اصدق کارش را ادامه بدهد ولی از این به بعد باید چشم و گوشش را بیشتر باز کند و با هدیه های ده میلیون و بیست میلیونی خودش را قانع نکند. اما مهمتر از همه اینکه باید خونسرد باشد و از این به بعد هم نباید نگران این باشد که قوه قضائیه ممکن است برایشان پرونده سازی بکند. قوه قضائیه خودش بزرگترین پرونده را دارد. این را هم مطمئن است که دکتر اصدق اگر مسیر درست پول ساختن را یاد بگیرد، خودش دست کمی از آیت اله کاشانی و یزدی ندارد. پس بهتر است دکتر اصدق را کمک کند که مسیر جدید را پیدا کرده و با هم بروند.
- آهای مومن زیادی طولش دادی. خواندی خبر را؟
- بله حاج آقا. خواندم و خجالت کشیدم.
- چرا مومن؟ چرا خجالت کشیدی؟ ناراحت شدی از اینکه در مملکت ما اینهمه فقیر و بیچاره ریخته و اینهمه زن مجبورند به خاطر نداری و مشکلات مالی دست به تن فروشی بزنند و آنوقت مقامات درجه یک این کارها را می کنند؟ این حرفها مال ضد انقلاب است و به من و شما مربوط نیست.
- نه حاج آقا. این حرفا به من چه مربوطه. زن تن فروش خودش میدونه که چیکار میکنه. به من چه. نگرانم که ما اینجا دلمون را به هدیه و وجوهات ده میلیون بیست میلیون خوش کرده ایم و آقایان علما و مقامات درج اول ده میلیارد و بیست میلیارد را هم قبول ندارن.
- خوب. تصدیق می کنی که ما حقیقتا از قافله عقبیم. باید سالها با سرعت بدویم تا به گرد این قافله برسیم. شاید برسیم و شاید هم نرسیم. اما از قدیم گفته اند که جلوی ضرر را از هرکجا بگیری منفعت است. تنها نگرانی این است که ممکن است عمر نظام آنقدر قد ندهد که ما خودمان را به این آقایان برسانیم. اگر چه که اگر از آن سایت ها مورد علاقه ی جنابعالی بپرسی خواهند گفت که حکومت تا صدسال دیگر ماندنی است.
- حاج آقا این سایتهای وزارت اطلاعات مجبورن این چیزا را بنویسند. اصلا اینا پول میگیرن که این چیزا را بنویسن. وگرنه حکومتی که مقامات درجه اولش اینجوری بدزدن بعیده که دوام داشته باشه.
- بادوام و یا بی دوام ما باید کار خودمان را بکنیم. مسئولان آن سایتها هم باید به کارشان علیه مخالفین و گروهکها ادامه بدهند و مخالفین را سر به نیست کنند که دست به افشاگری علیه مقامات نظام نزنند. شانس آوردیم که حضرت امام شر این مخالفین و منافقین را از سر ما کم کرد. اگر اینها در داخل کشور دستک ودمبک و روزنامه و غیره داشتند که معلوم نبود حالا چه قشقرقی راه می انداختند. اما این حرفها مال گذشته است. از امروز به بعد من برای شما یک ماموریت جدید دارم. ماموریت جدید شما این است که وقتتان را صرف شناسایی کارخانجات و معادن موجود در حوزه فعالیت ما بکنید و ببینید کدامشان واجد شرایط هستن که ما آنرا از وزارت مربوطه بخریم. اگر آقایان امامی کاشانی و یزدی و رفسنجانی میتوانند کارخانه و معدن بخرند، ما چرا نتوانیم بخریم. مستقیما به استاندار مراجعه کنید و اطلاعات لازم را از ایشان بگیرید. عجله کنید که غفلت موجب پشیمانی است. بیخود وقت را صرف خواندن مزخرفات سایت "ایران دیدبان" و "ریال دیدبان" نکنید. امام یک چیزی میدانستند که دستور قتل عام این گروهکها را دادند. مطمئنا اگر زحمات امام نبود امروز این علما و بزرگان کشور نمیتوانستند صاحب کارخانه و معدن و شرکت هواپیمایی بشوند. عجله کنید و تا هفته دیگر نتیجه کار را به من بگویید.
۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه
سردار زارعی؛ کاندید ریاست جمهوری آیت اله اصدق الواعظین
24 می 2008
سردار زارعی؛ کاندید ریاست جمهوری!!
از مجموعه ماجراهای دکتر آیت اله استاد اصدق الواعظین
دکتر آیت اله اصدق الواعظین از همان دوران نوجوانی که تازه عمامه به سر گذاشته و در پای منبرها بطور ایستاده روضه میخواند (پامنبری)، علاقه زیادی به مسئله و احکام شرعی صیغه داشت. در واقع این علاقه از زمانی شروع شد که یک آخوند واعظ که توسط یکی از مومنین معتبر و متمول، از قم برای ماه محرم دعوت شده بود، موعظه یکی از روزها را به مسئله صیغه و فوائد آن؛ بخصوص در جلوگیری از فساد اجتماعی و گمراهی جوانان اختصاص داده بود. دکتر اصدق پذیرفته بود که راه حل مشکل روابط زن و مرد در جوامع امروزی و تنها راه برای مبارزه با فساد اجتماعی بخصوص در بلاد کفر، فقط صیغه است. و از همان زمان به بعد شیخ اصدق آن زمان و آیت اله دکتر اصدق الواعظین فعلی، خود را موظف دیده بود که خطبه و دستورالعمل و احکام صیغه را یاد بگیرد و مومنین را به مومنات برساند. البته این کار خیرات دنیا هم دارد و دستمزد دریافتی برای جاری کردن خطبه صیغه، مبلغ قابل توجهی است. او حالا خود را در زمینه صیغه و احکام و انواع آن صاحبنظر و مجتهد میداند. وقتی داستان دستگیری سردار زارعی پیش آمد و یکی از اتهامات او داشتن رابطه نامشروع همزمان با شش زن در یکی از خانه های فساد عنوان شده بود، اصدق همواره از سردار دفاع کرده و میگفت که او حتما آن زنها را از قبل صیغه کرده و این حق او بوده و بر اساس احکام امام خمینی، جرمی واقع نشده است. او حتی معتقد است که در صورتیکه سردار زارعی خطبه صیغه را هم نخوانده باشد، میتواند بعدا قضای آن را بجا بیاورد و نباید از بابت بودن با آن زنها او را محاکمه کرد. او معتقد است که کسانی که این پرونده را دنبال میکنند در واقع هدفشان کوبیدن احمدی نژاد و بی آبرو کردن دولتش است.
چند روز پیش، صبح اول وقت که اخبار مربوط به اتهامات و دستگیری و بقیه قضایای سردار زارعی را پیگیری میکرد، در این مورد به رئیس دفترش گفت:
- برادر دکتر شعبانقلی توجه بفرمایید که ما نباید گول تبلیغات رسانه های استکباری را در این مسائلی که واقع شده بخوریم. این سردار زارعی، مومن خودساخته ای است. دقت بفرمایید که ایشان قبل از پیوستن به سپاه یک دفتردار توسری خورده بوده. مثل خود شما که یک بسیجی توسری خورده بودید و مثل بنده که یک آیت اله توسری خورده بودم. خود شما در خدمت روحانیت مدارج ترقی را تا گرفتن دکترا طی کردید. ایشان هم همینطور. اما متاسفانه به نوشته رسانه های امریکایی داخلی:
گفته مي شود بيش از شصت ساعت از سردار زارعي فيلم برداري شده است اما با اين حال آنچه مورد اتهام بوده مجموعا 36 ساعت است که طي آن سردار زارعي 6 زن برهنه را وادار به اداي نماز جماعت کرده است. برخي از اين زنان و دختران با اشاره به اينکه بر اثر "اجبار سردار زارعي" به اين کار ها تن داده اند، گفته اند سردار از آنها مي خواسته به انجام اموري غير عادي دست بزنند که برهنه در صف نماز ايستادن از آن جمله بوده است.
با توجه به اینکه ایشان از یاران دکتر احمدی نژاد هستند، به تصور بنده این رسانه های اصلاح طلب اینجوری دارند توی سر برادر دکتر احمدی نژاد میزنند. وگرنه مگر بقیه سرداران گرامی چکار میکنند؟ خوب صیغه یک فعل شرعی است. اصلا یک عبادت است. هرچه بیشتر انجام شود، ثواب بیشتری دارد. حالا چه فرقی میکند که یک ضعیفه بوده یا شش ضعیفه. صیغه محدودیت ندارد و عده هم ندارد. آن ضعیفه ها هرکس که بوده باشند، در صورتیکه در عقد مومنین نبوده باشند؛ که نبوده اند، صیغه کردنشان به هر تعداد شرعی است. ایشان هم مثل بقیه مومنین معتقد به نظام، حق دارند همزمان حتی تا بیست و سی ضعیفه را صیغه کرده و از همان کارهایی که ایشان کرده بکنند. مسائل سیاسی را نباید با مسائل شرعی قاطی کرد. به نظر شما اینطور نیست؟
- واله حاج آقا در مورد سردار زارعی حق با شماس. اما تا اونجا که ما شنیدیم مردم میگن این برادر دکتر احمدی نژاد درسته که سواد درس و حسابی نداره اما در واقع خودش هیچکاره است. میگن او فقط دستورات ولی فقیه را انجام میده. میگن اصلا به گروه خونش نمیخوره که بخواد مشکلات اقتصادی یک مملکتی را حل بکنه. میگن پریروزا در یک سخنرانی در رابطه با کمبود و گرانی شکر، گفته که مردم نیازی نیست شکر بخورند. همین که ایشان شکر میخورد کافی است. گفته که مردم بهتره که خرما بخورند که هم انرژی داره و هم هسته داره و اینجوری کمک میشه به مبارزات مربوط به انرژی هسته ای. اما خوب، چون بزرگترا نمیخوان که مردم گناه این گرونی و بدبختی ملت را به گردن "آقا" بندازن، اینه که این بدبخت رو جلو میندازن.
دکتر اصدق که اصلا انتظار شنیدن این حرفها را نداشت، شگفت زده و با حالت نیمه عصبانی به او گفت:
- بیخود گفته اند. شما هم نگو مومن. نگو. زبانت را گاز بگیر. شوخی هم نکن. با مقدسات که نمیشه شوخی کرد. به من و شما نیامده که در باره ولی فقیه اظهار نظر کنیم. بخصوص اینکه بعد از این قضیه درآمدن نام مجاهدین از لیست تروریستی، ما هم مثل برخی دیگر از "آقایان" به فکر هجرت به غرب هستیم. اگر کسی این حرفها را از شما بشنود آینده ما به خطر می افتد. اتفاقا حالا باید بیشتر از قبل در خط ولی فقیه باشیم زیرا برای خارج کردن ارز باید بانکها از ما حساب ببرند.
- ولی حاج آقا، آخه احمدی نژاد که کاره ای نیس. فقط دکتره. مثل من که دستورات شما را انجام میدم، اونم دستورات ولی فقیه رو انجام میده.
- اشتباه میکنی مومن. اشتباه فاحش میکنی. احمدی نژاد رئیس جمهوره. بنده و جنابعالی نان ولایت فقیه را میخوریم. باید سیاست های ولایت فقیه را هم دنبال کنیم. ما هم باید توی سر برادر دکتر احمدی نژاد بزنیم. آن خاتمی چاچول باز متقلب یک حرف خوبی در قضیه قتلهای زنجیره ای زده است و آن اینکه "ولی فقیه خط قرمز نظام است". شما چرا سیاست یاد نمیگیری. آنوقت میخواهی که من کمکت کنم که در لندن خانه بخری. اقلا صبر کن پایمان به لندن برسد و قضیه هجرت به سرانجام برسد آنوقت تا میتوانی از این حرفها بزن. اصلا آن موقع لازم است از این حرفها بزنی که بگوییم ما هم مخالف نظامیم. شاید هم شدیم سفیر فرهنگی اصلاح طلبان و با اینهایی که حالا دارند این کارها را میکنند همکار شدیم. هم فال است و هم تماشا. شاید هم باعث بشود بعد از پایان نظام ما دوباره به عنوان رهبران هوپولزیسیون برگردیم و شورای انقلاب بشویم.
- هوپولزیسیون نه حاج آقا. اپوزیسیون.
-همان که تو میگویی. اگر بزرگان میگویند اشکالات از احمدی نژاد است، ماهم باید همین را بگوییم. لابد یک صلاح و مصلحتی در این است. فردا او برود یکی دیگر بیاید باز هم اشکالات از آن فرد تازه آمده است. جمهوری اسلامی یعنی همین دیگر. یعنی یک رئیس جمهور متغیر و توسری خور باشد که جور ولی فقیه دائم العمر را بکشد.
- ولی حاج آقا اینجوری که مشکل مردم حل نمیشه. گیرم که شما میگید تقصیر احمدی نژاده. او که قبول نمیکنه. ماشااله روش از من صدبرابر بیشتره. به قول بی بی سی:
آقای احمدی نژاد در آستانه روزی که وزیر بازرگانی او به دلیل گرانی قرار است در مجلس شورای اسلامی به نمایندگان توضیح دهد اظهار نظر می کرد. وی که اغلب مشکلات اقتصادی را به گردن عواملی خارج از کنترل دولت می اندازد گفت: "به دلیل گرانی هایی که در بعضی بخش ها اتفاق افتاد، وضعیت فعلی آن چیزی که می خواهیم نیست و فشارهایی در بعضی بخش ها به مردم وارد می شود."
اما وی بلافاصله افزود: "در مجموع قدرت خرید مردم در سه سال اخیر افزایش یافته و وضع دهک های پایین (هر دهک ده درصد) بهبود یافته است. عواملی خارج از اراده دولت وارد شدند که تلاش می کنیم مهار شود."
دکتر اصدق لبخندی میزند و میگوید:
-این را میگویند شاگرد مکتب ولایت فقیه. شما هم باید از ایشان یاد بگیرید. آن سردار زارعی هم باید همین سیاست را دنبال کند و از ایشان بیاموزد. اگرچه که فکر نمیکنم مومنین و دوستان سردار اجازه بدهند که مغرضین مشکلی برایش درست کنند. ما به مومنینی نظیر ایشان بیش از اینها احتیاج داریم. کسانی نظیر ایشان باید باشند تا ما بتوانیم در صورت لزوم هجرت کنیم. اصلا بهتر است که ما سردار زارعی را برای بعد از دکتر احمدی نژاد کاندید ریاست جمهوری کنیم.
- دم شما گرم حاج آقا. بهترین پیشنهادی که میشه داد، دادید. هم صلاحیتش را داده و هم سوادش را داره و هم سابقه ش را داره. بهتره که خودتون این موضوع را به ولایت فقیه پیشنهاد کنید. حتما قبول میکنه.
------------------------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/
۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه
از سلسله ماجراهای آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین
ماجرای ششم:
دکتر اصدق الواعظین و لیست تروریستی!!
"..این حرفها را جای دیگر نزنی. مردم فکرهای بد در باره ما میکنند. اولا پسرهای ما در لندن دارند درس میخوانند که انشاءاله یک کاره ای بشوند و بیایند به مملکت اسلامی خدمت کنند. خود ما هم سرمایه گذاری نداریم. یک خانه کوچک داریم که وقتی برای معالجه به انگلیس میرویم مجبور نباشیم به هتل برویم و دچار مشکلات نجس پاکی و حرام و حلال بشویم. حالا هم بواسیرمان دوباره عود کرده و ممکن است برای ادامه معالجات یک سری به انگلیس بزنیم."
سالهای اول انقلاب، آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین؛ که آن سالها به او شیخ اصدق و کمی بعد ثقه الاسلام و گاهی هم حجت الاسلام اصدق الواعظین میگفتند، واقعا باورش شده بود که خمینی یک حکومت اسلامی راه انداخته و همانطور که دانشجوها میگفتند؛ بعد از آن دیگر نه از فساد و رشوه و پارتی بازی خبری خواهد بود و نه از ساواک و شکنجه و زندانی سیاسی و سربه نیست کردن مخالفان بیگناه و بی پناه. اما خیلی زود فهمید که داستان فقط داستان حفظ قدرت و حکومت و "برخورداری از مواهب" آنها به هر قیمتی است و او هم اگر اهل این حرفهاست و دوست دارد که در قدرت و ثروت "مملکت اسلامی" سهیم باشد باید گوش به فرمان خمینی و دستیارانش باشد و به اندازه سهم خودش در حفظ نظام بکوشد. بعد از آن بود که او ابتدا آیت اله اصدق الواعظین شد و بعدش لقب دکتر و استاد را هم کسب کرد و شد آیت اله دکتر استاد اصدق الواعظین و شد عضو هیات امنا و هیئت رئیسه ی تعدادی از صندوق های قرض الحسنه و موسسات مالی "اسلامی". همزمان البته در صدور دستور حمله به ستادهای سازمانهای سیاسی و صدور حکم اعدام و "تعزیر" برای بسیاری از سیاسیون قدیم و مخالفین حکومت شرکت کرد و طی چندسال ثروتش آنقدر زیاد شد که حسابش از دستش بیرون رفت.
اما سالها بعد که جریان تظاهرات دانشجویان و معلمین و کارگران و سرکوب آنها توسط ماموران رژیم پیش آمد؛ او نگران آینده شد و به بهانه اینکه برای معالجه برخی از مرضهایش نظیر پروستات و بواسیر، باید به انگلستان رفت و آمد داشته باشد و هر بار هم یکی دو ماهی آنجا بماند، اقدام به خریدن چند خانه در لندن کرد. دو تا "آقازاده ها"یش را هم به بهانه تحصیل روانه انگلستان کرد و با استفاده از روابط دوستانه با برخی مقامات سفارت انگلیس در ایران، برای خودش و بچه ها اقامت دائم انگلستان گرفت. در یکی از بانکهای انگلیس هم حسابی باز کرد و هر از گاهی مبلغ قابل توجهی به حسابش واریز میکرد.
****************
از مشخصات مهم دکتراصدق این است که آنتنهاش بسیار حساس هستند و مثل خفاش که بدون چشم پرواز میکند او هم گاهی یکباره در بعضی شرایط عکس العملهای غیر مترقبه از خودش نشان میدهد. ابتدا کسی متوجه نمیشود چرا! اما مرور زمان قضیه را روشن میکند. از جمله همین چند روز پیش بعد از صحبت تلفنی با یکی از آقا زاده هاش در لندن، یکباره زمزمه "هجرت" ! سر داد. نشست و بلند شد که:
- آقا ما دیگه آردمانو بیختیم و غربالمانو آویختیم، این چند صباحی که باقی مانده را باید به "جهاد اکبر" یعنی جهاد نفس بپردازیم . چه بهتر که همزمان با این جهاد عظما با مشکل بواسیر هم جدا مبارزه بشه و برای این سلسله مبارزات چه جائی مناسب تر از لندن که هم دور از غوغای حوزه و مجلس و دولت است و هم اطبائ حاذق و بیمارستانهای مجهز در دسترس و هم اینکه...
حالا اینکه موضوع از چه قرار بود و آقا زاده در آن تلفن چه خبری را به او داده بود، فهمیدنش فقط زمان میخواهد.
******************
نزدیکی های ظهر، وارد دفتر کارش شد. رئیس دفترش؛ که از همان اوائل انقلاب به عنوان بسیجی و محافظ مخصوص وارد دستگاهش شده و در همه این سالها محرم اسرارش بوده و با کمک اصدق بدون داشتن دیپلم و دادن کنکور وارد دانشگاه شده و دکترا گرفته، مشغول کار با کامپیوتر بود و متوجه حضور دکتر اصدق نشد.
- و علیکم السلام برادر دکتر شعبان قلی.
- سلام علیکم حاج آقا. ببخشید متوجه آمدنتان نشدم.
- چرا مومن؟ چه خبر مهمی است که اینجوری شش دانگ حواست رفته توی کامپیوتر.
دکتر شعبان قلی در حالیکه ریشش را میخاراند گفت:
- واله حاج آقا انگار یه خبرایی قراره بشه. میگم شما علما واقعا یه چیزایی سرتون میشه که به عقل ما ملت عوام نمیرسه.
- مثلا چه چیزایی مومن؟
- همین که دوتا پسراتون توی انگلیس خونه و زندگی و بیزنس دارن و خودتون اونجا سرمایه و خونه دارین و .....
- صبرکن مومن. تندرفتی. این حرفها را جای دیگر نزنی مردم فکرهای بد در باره ما میکنند. اولا پسرهای ما در لندن دارند درس میخوانند که انشاءاله یک کاره ای بشوند و بیایند به مملکت اسلامی خدمت کنند. خود ما هم سرمایه گذاری نداریم. یک خانه کوچک داریم که وقتی برای معالجه به انگلیس میرویم مجبور نباشیم به هتل برویم و دچار مشکلات نجس پاکی و حرام و حلال بشویم. حالا هم از امروز صبح بواسیرمان دوباره عود کرده و ممکن است برای ادامه معالجات یک سری به انگلیس بزنیم.
- حاج آقا اولا که اینجا که غیر از من و شما کسی نیس. ثانیا شما تا حالا حداقل پنج دفعه بواسیرتان را در آورده اند و سه دفعه پروستاتتان را. منم که از همه ی کارای شما با خبرم. میدونم آقازاده ها چندتا خونه توی انگلیس خریدن و فروختن و چندتا دارن و توی کدوم بانک حساب دارن و سالهاست که اصلا درس نمیخوانند و....
- ساکت شو مومن. این حرفا را نزن. دیوار موش دارد موش هم گوش دارد. حالا چی شده که یاد این حرفا افتادی؟
- انگلیسیای نامرد اسم مجاهدین رو از لیست تروریستی درآوردن. بنظرم دیگه آخر خطه. همین روزاس که بیان و حساب ما با کرام الکاتبینه. کاش منم از شما یاد میگرفتم و چندتا خونه توی لندن می خریدم. میگم آقا شما که با مستر جک استرا رفقید نمیتونید ازش بخواید که نزاره اسم اینا از تو لیست درآد؟
- صبرکن ببینم مومن قضیه چیه؟ کدوم لیست از توی اسم در آمده؟
- حاج آقا شما هم خودتون رو زدین به اون راه. اسم مجاهدین از توی لیست تروریستی در آمده.....الان همه ی مقامات و امام جمعه ها و خبرگزاریهای خودی این خبر رو پخش کردن. آقا زاده های شما هم که در لندن هستند حتما قبل از ما این خبر را شنیده و به شما اطلاع داده اند. ایندفه دیگه باید به فکر نجات خودمون باشیم. دیر بجنبیم همین همسایه ها حسابمون رو میرسند.
- شلوغش نکن مومن. ما حالا حالاها رفتنی نیستیم. بگو ببینم سایتهای وزارت اطلاعات چه گفته اند؟ همان "چی چی دیدبان" چی گفته؟
- منظورتون سایت "ریال دیدبانه"؟ بابا اینام شدن عین اون قماربازه که وقتی می بازه اگه نگه به فلانم، دق میکنه.
- حالا میگی چی گفتن یا نه برادر دکتر شعبانقلی؟
- خیلی چیزا گفتن حاج آقا. مثلا گفتن که:
" رهبری مجاهدین پس از 8 سال تلاش، موفق شده است كه نام "سازمان مجاهدین خلق" را از لیست گروههای تروریستی خارج سازد كه این یك عمل كاملاً روبنایی و بدون تبعات عملی مثبت برای آنان است و در حقیقت بازگشت به وضعیت سال 2000 است با انبوهی از عقبگرد و پسرفت قابل ملاحظهی سیاسی"
اینا ماشاءاه دست چرچیل رو از پشت بستن. "عمل روبنایی"!! ما رو بگو که به اینا دلمون رو خوش کردیم. باید زودتر یک فکری بکنیم حاج آقا.
- نگران نباش مومن. اینها یک چیزی سرشان میشود که این حرفها را میزنند. – چی سرشان میشه حاج آقا. خر پیش اینا .....
دکتر اصدق با عصبانیت حرف دکتر شعبانقلی را قطع می کند:
- خاموش باش پسر. حالا برای ما شدی فیثاغورث؟ آنها هم از همان دکتراهایی دارند که شما داری. اتفاق مهمی نیفتاده. مگر هشت سال پیش که توی لیست نبودند کاری کردند. برادران وزارت هم همین را میگویند.
- حاج آقا خام حرفای این "ریال دیدبان" نشین. یادتونه اول امسال رهبر مجاهدین گفت امسال سال تعیین کننده ایه و این سربازای گمنام امام خمینی علیه ش چرند پرند نوشتن. بفرما. اینم اولین نشونه ش. این کاری که اینا کردن مثل اون دزده س که داشت قفل یه دکونی را اره میکرد. ازش پرسیدن چیکار میکنی؟ گفت ویالون میزنم. گفتن صداش کو؟ گفت صداش فردا درمیاد. میترسم نتوانیم از دست اینا در بریم.
- مومن لازم نکرده برای ما مثال بزنی. ما خودمان سالهاست برای مردم مثال زده ایم. حالا فرض کنیم که حق با شما باشد. چکار باید بکنیم. یک فکری بکن.
- چه فکری حاج آقا. هرچی زودتر بریم دنبال معالجات بواسیر و پروستات و کلیه و کمر، کمتر لطمه میخوریم.
- شما دیگه چرا چرند میگویی مومن؟ همینجوری همه چیز رو بزاریم و بریم.
- نه حاج آقا. منظورم اینه که اول هرچی میتونیم به سرعت منتقل کنیم به خارج و بعدش بریم دنبال معالجات.
- بازم خراب کردی مومن. اینها نشد راه حل. زمین و خانه و دکان و سهام شرکتها و غیره را که نمیشه با این سرعت فروخت. یه فکر دیگه ای بکن.
- واله آقا من فکرم به جایی نمیرسه. شما علما باید به فکر ما باشین. ما رو چه به فکر کردن. خیلی که بخوایم خوب فکر کنیم تازه میشیم مث این "ریال دیدبان".
دکتر اصدق مدتی ریشش را میخاراند و بعد با لحن فیلسوف مابانه میگوید:
- به نظر تو اگه ما بیایم مخفیانه یه تبریک برای رئیس مجاهدین بفرستیم چطور است؟ بهشون بنویسیم که ما از اولش طرفدار شما بودیم و حالا هم منتظر اومدن شما هستیم. خلاصه یه طوری وانمود کنیم که ما کسی نیستیم و کاری هم نکرده ایم و اصولا از اولش مخالف این نظام بوده ایم.
حالا نوبت دکتر شعبانقلی است که ریشش را بخاراند و قیافه فیلسوفی به خود بگیرد:
- بله حاج آقا. شاید اونا یادشان رفته باشد ما کی هستیم. بلاخره سی سال از آن سالهایی که شما ما را میفرستادید به دفتر اینها حمله کنیم و با چاقو و زنجیر آن بلاها را سرشان بیاوریم گذشته. حتما یادشان رفته..... میگم که...... میگم حاج آقا چطوره که دکتر نوریزاده را واسطه کنیم. آندفعه که شما را در لندن دیده بود مگر نگفته بود که با همه ی رهبرای دنیا، از بوش و پوتین گرفته تا سرکوزی و هوگو چاوز پالوده خورده و با همه ی رهبرای اپوزیسیون رفیقه و مخالفین نظام او را قبول دارند و دوستش دارند و به تحلیل هاش اهمیت میدن؟ خوب شاید بتونه وساطت بکنه که مجاهدین از سر تقصیر من و شما بگذرن.
- گل گفتی مومن. گل گفتی. البته یک کم شل گفتی. من فکر میکنم که ایشان با توجه به سوابقشون بیش از اینها میتواند برای ما کار انجام بدهد. شاید بشود ایشان واسطه بشوند و مجاهدین در حکومت آینده یک مقامی هم به ما بدهند. مثلا با توجه به دکترا و تجربه ما، ما را رئیس دانشگاه بکنند.
- البته شاید لازم باشد کمی هم از آن پولهای طیب و طاهر استفاده بفرمایید. بالاخره آقای دکتر هم یک مخارجی دارند. از قدیم گفته اند دعا بی هدیه ندارد شفا.
دکتر اصدق که همچنان نگران به نظر میرسد، مدتی با ریش سفیدش بازی میکند و میگوید:
- گل گفتی مومن. گل گفتی. شماره اش را بگیر تا با او صحبت کنم.